از زمان شکلگیری جنبشهای زنان، با توجه به دغدغه فمنیستها درباره فرودستی زنان و ستم جامعه در حق زنان، اکثر پژوهشهای جامعهشناختی منحصر به زنان و فهم مفاهیم زنانه بودهاست. دانشمندان و فعالان حقوق زنان بیشتر در پی فهم ستم مردان بر زنان و نقش آن در حفظ نظام پدرسالار بودهاند. آر دبلیو کانل در کتاب جنسیت و قدرت خاطر نشان میکند که مردانگیها بخش مهمی از نظم جنسیتی است و جدا از آن، یا جدا از زنانگیهایی که با آن همراه است، قابل درک نیست. بنابراین الگوی درک مردانگی خارج از فهم روابط جنسیتی آنان با زنان به بیراهه میرود.
سلسله مراتب مردانگی، مردان را با توجه به نسبت آنان با قدرت، ناهمنجسگرایی و ازدواج مربوط میکند و همچنین کارمزد بگیری، نیرو و صلابت جسمانی را از مولفههای مرد هژمونیک(۱) برمیشمارد. درست است که مردانگی هژمونیک شکل ایدهآل مردانگی بهشمار میآید، شمار اندکی از مردان در این قد و قواره ظاهر میشوند. مردانِ "همدست" از موقعیت مسلط مردانگی هژمونیک در نظم پدرسالار نفع میبرند. کانل این نفع و مزیت را "سودِ سهام پدرسالاری" مینامد. "زنانگی موکد" مکمل مهم مردانگی هژمونیک است و مشخصهی آن "فرمانبرداری، دلسوزی، پرستاری و همدلی" است.
با پیشرفت فرهنگی جوامع مدرن، نگرشهای جنسیتی پیوسته در حال تغییر و دگرگونی است. جامعهشناسان متعددی از بحرانهای ایجاد شده مردانگی در بستر این تغییرات سخن میگویند. سه گرایش بحرانزا نقش فعالتری در گفتمان مردانگی مدرن بازی میکنند:
۱) بحران نهادینه شدن: نهادهایی که به طور سنتی از قدرت مردان پشتیبانی میکردند- خانواده و دولت- رفته رفته از پایه و اساس متزلزل میشوند. مشروعیت سلطه مردان بر زنان از طریق قوانین جدید مربوط به طلاق، خشونت و تجاوز و مسائل اقتصادی مثل مالیات و مستمریها، رو به تضعیف میرود.
۲) بحران گرایشهای جنسی: ناهمجنسگرایی هژمونیک کمتر از گذشته مسلط است. نیروی رو به رشد گرایش جنسی زنان و گرایش جنسی همجنسگرایان، مردانگی هژمونیک سنتی را تحت فشار قرار میدهد.
۳) بحران شکلگیری منافع: بنیانهای تازهای برای منافع اجتماعی به وجود آمده که با نظم جنسیتی موجود در تناقض است. حقوق زنان متاهل، جنبشهای مردان همجنسگرا و رشد نگرشهای ضد جنسگرایان(۲) در میان مردان، همگی تهدیدی برای نظم هژمونیک است.
وجود این گرایشهای بحرانزا، باعث شده که بسیاری از جامعهشناسان بر این عقیده باشند باشند که دگرگونیهای اقتصادی و اجتماعی به "بحران مردانگی" میانجامد. آنها معتقدند افکار و تصورات سنتی درباره مردانگی به واسطهی آمیزهای از عوامل موثر، از تغییر در بازار کار گرفته تا نرخهای بالای طلاق، در حال اضمحلال هستند. اگر مردان عادی روزی در بازار کار و خانواده و در کل جامعه از امنیت بهره میبردند، اکنون موقعیت آنها با چندین و چند نیروی موثر متزلزل میشود و آنها نامطمئن از خویش و نقش خود در جامعه به حال خود رها میشوند. اکنون به اجمال به حیطههایی خواهیم پرداخت که در آنها هویت مردانه در حال تغییر است.
۱) بیکاری: سارا ویلوت و کریستیان گریفین بحران مردانگی را در گروهی از مردان که بیکاری بلندمدت داشتهاند، بررسی کردهاند. در میان این مردان طبقه کارگری، اندیشهها و تصورات مربوط به مردانگی ارتباط تنگاتنگی با "بیرون آمدن از خانه" داشت، و همچنین با درآوردن پول کافی برای خانواده به نحوی که نیاز به حمایت دولت نداشته باشند. بیکاری طولانی مدت این افکار و تصورات- هم در ارتباط با خانواده خود و هم در رابطه با مردان محلی دیگر- از اساس فرو ریخته بود.
۲) جرم و جنایت: بئاتریس کمپبل بر مبنای رفتار خشونتآمیز مردان در چند شهر اظهار داشته که جرم و جنایت با نقش در حال تغییر مردان در جوامع مدرن رابطه دارد. در گذشته مردان جوان حتی در محلههایی که سطح جرائم در آنها بالا بود، اهداف مشخصی داشتند که در زندگی دنبال میکردند: یافتن کار مشروع و نانآورِ زن و خانواده بودن. بنابر استدلال کمبل، این نقش مرد نانآور اکنون دچار تنش است، به خصوص برای مردان جوان مناطق محرومتر، جایی که بیکاری طولانیمدت داشتن یک خانواده و تامین آن را غیرممکن میسازد. علاوه بر این زنان نیز بیش از گذشته مستقل شدهاند و برای کسب پایگاهی در جامعهی بزرگتر نیازی به یک مرد ندارند. نتیجهی این وضع چرخهی رو به افزایش تباهی اجتماعی، به آن شکل که در مناطق محروم شهری دیده میشود، است.
۳) بحران معنا: سوزان فالودی در کتاباش، "فریب خورده: خیانت به مردان مدرن" به بررسی تجربههای مردان در پایان سده بیستم میپردازد. مردان مدرن مورد خیانت جامعهای قرار گرفتهاند که در آن بیکاری، دستمزدهای رو به کاهش. ساعات طولانیتر کار و ترس دائمی از زائد بودن، نقش مطمئن نانآور را که روزی از آن برخوردار بودند متزلزل ساخته است. ازدواج و مناسبات شخصی نیز به اندازهی سابق پایدار به نظر نمیرسد؛ نقش مردان در اجتماع- مراسم مذهبی، سیاست و انجمنهای محلی- نیز کمرنگ شده است. فالودی نتیجه میگیرد شیواره شدن جامعه مدرن بسیاری از توقعاتی را که مردان از زندگی خود داشتهاند، از بیخ و بن برکنده است- توقعاتی که پدرانشان به آنها وعده داده بوده و برای آن مهیایشان ساخته بودند. در عوض اکنون مردان عمیقا در بحران شک به ارزشمندی و مفید بودن خود فرو رفتهاند.
بحران مردانگی همبستهی مستقیم زندگی در جوامع مدرن است. به دید خوشبینانه این موضوع، میتواند در کنار به وجود آمدن جوامعی برابرتر، تعریف جدیدی از مردانگی مطرح کند. "مرد نوین"ِ جاناتان راثرفورد یکی از این نمودهاست. مرد نوین در نگرش خود نسبت به زنان، کودکان و نیازهای عاطفی خود حساسیت فوقالعادهای دارد. او پدر بودن را به راه و رسمی دلپذیر و محبوب تبدیل میکند و پرورش دهندهای نیرومند اما ملایم و مهربان است.
اما از سویی دیگر، بحران مردانگی میتواند طلیعه جنبشهای نوظهور دست راستی، آمار رو به رشد جرم و جنایت، خودکشیهای بیشتر مردان و افسردگی و بحران بیمعنایی باشد. به هر روی، نقشهای جدید زنانگی و مردانگی نیاز به بازنگری و ایجاد نوع جدیدی از روابط جنسیتی میان خود هستند که بتواند در عین عدم ستمورزی بر یک جنس، نیازهای مشروع هویتی، روانی، اقتصادی و اجتماعی دو طرف را برآورده سازد.
پانوشت:
۱) هژمونی به معنای سلطهی اجتماعی یک گروه معین که نه از طریق اجبار و زور بلکه از طریق فعل و انفعال فرهنگی حاصل میشود که به زندگی خصوصی و حیطههای اجتماعی تسری مییابد. رسانهها، آموزش و پرورش و ایدئولوژی تثبیتکنندهی آن هستند.
۲) Crisis of Masculinity
منابع:
۱. جامعه شناسی گیدنز، ترجمه حسن چاوشیان، نشر نی
۲. Connell, 1987 : Gender and Power
۳. Willott and Griffin, 1996: Men, Masculinity and the challenges of long-term unemployment
۴. Campbell, 1993: Goliath: Britain's dangerous Places
5. Faludi, 1999: Stiffed: the Betrayal of Modern Man
6. Rutherford, 1998: who's that man