??معنی زمانِ "حال" چیست؟ کدام وقت، حال است؟ همین حالا که این کلمات نوشته میشوند، "حال"ای که قبلتر از آن صحبت کردهام، از میان رفته. گذشتهای است گرچه بسیار نزدیک، اما دیگر حال نیست. زمان کمیتی پیوسته است؛ به این معنی که نقطهای را نمیتوان در آن در نظر گرفت و آن را منجمد کرد و نامِ "حال" بر آن گذاشت.
زمانِ دیگر، آینده است. "آینده" صفت فاعلی از ریشه آمدن، مفهومی پسینی دارد. چیزیست در حال نزدیک شدن، اما هنوز نمیدانیم چیست و با چه کیفیاتی میآید.
پس چه چیزی وجود دارد؟ وقتی از "خود" صحبت میکنیم، از چه زمانی حرف میزنیم؟ "من" در کدام زمان وجود دارد؟
" گذشته"، از مصدر گذشتن، آن است که دیگر نیست و به آن دسترسی نداریم. ادراک ما از گذشته، تنها ردیست که در خاطره ما مانده با همه اعوجاجات ناشی از واکنش احساسی ذهن و تغییراتی که حاصل سپری شدن زمان است. اما آیا این "گذشته" واقعا گذشته است؟ به نظر میآید اگر ذهن قادر بود مانند یک دوربین فیلمبرداری با افزونههای حسی دیگر، همه جزییات گذشته را ثبت کند، شاید میتوانستیم از وجود گذشتهای با کیفیات مشخص مطمئن باشیم. در این صورت لازم نبود که دائما گذشته را باز زندگی کنیم. هربار تنظیمات را دستکاری کنیم، یک بار آدمها را، بار دیگر تصمیمهایمان را، رفتارمان، حرفایمان و ...
گذشته آنطور که رخ داده، بر هر بیننده و مشاهدهگر دخیل در آن رخداد، تاثیر متفاوتی برجا گذاشته، افکار و احساسات مختلفی بر انگیخته و رد یگانهای از آن بر جای مانده. درستی روایت هرکس از یک رخداد چگونه اعتبار سنجی میشود؟ چگونه میتوانیم مطمئن شویم برداشتمان درست بوده است؟ اصلا چطور میشود گفت ما "وجود" داشتهایم؟
شاید راز وجود ما در "خاطره" باشد اما نه در خاطرِ خودمان. خاطرهی ما در ذهن دیگران و اثرمان بر بودنشان، شاید تنها گواهیست که روزی زیستهایم و وجود داشتهایم. گرچه بالاتر دیدیم که این خاطرات پر از تغییرات ذهنی، ادراکی و زمانی هستند، میتوانیم از "من"ای صحبت کنیم که توسط آنها و خارج از مرزهای وجود شخصیاش، مشاهده و درک شده؛ "من"ِ این مشاهدهکنندگانِ ما نیز، توسط دیگرانی درک میشود و بر وجودشان صحه گذاشته میشود. این "بودن"ِ ما به تعبیری تجمعی، سیال و وابسته به دیگران است. اگر جمعِ انسانها نباشد، صحبت از وجود یک انسان نیز بیپایه است.
شاید دغدغه اولین ثبت احوال، ثبت کردن انسانها در زمان بوده است، شاهدی بر این که ما روزی مردمی بودهایم، زندگیای داشتهایم. نیاز به ثبت خود و دیگران در نقاشی، اختراع دوربین عکاسی و همچنین فیلم قابل ردیابی است؛ پرترههای تکنفره، خانوادگی، ازدواج و دوستانه گویا برای این بودهاند که خودمان و "پیوند"هایمان باقی بمانند یا لااقل چیزی باشد که به ما ثابت کند روزی این نزدیکیها در همین زمین وجود داشتهاند و ما جزئی ازشان بودهایم. در حالی که عکاسی و نقاشی به تعبیری، ثبت یک لحظه است، فیلم میتواند یک بازه را برای همیشه منجمد کند. هر سهی این رسانهها، ثبت بروز و ظهور ماست و نوشتن، تنها ابزاریست که میتوان برای ثبت احساسات و افکارمان، آنچه درونیتر است، از آن بهره جست(پرداخت این موضوع جستارهایی مستقل میطلبد).
اما هیچکدام از آنها نمیتواند جای خاطره را بگیرد. خاطره وابسته به اختراع مدیایی نیست، در نوع انسان بوده و همیشه هست. بهترینِ ما در ذهن آنهاییست که دوستمان دارند؛ فقدان هرکدامشان، مثل گمشدن وجهی از خودِ درک شدهی ما در جهان است و برای همیشه بخشی از ما را میکشد. منهایی که از هر سوژه وجود دارند با مرگ عزیزاناش کمکم میمیرند. پس از مرگ طبیعی شخص نیز، "من"هایی از او وجود دارد که حتی در شرایط نبود فیزیکیاش، دال بر وجود اویند. در نهایت با مرگ آخرین کسی که ما را درک کرده، ما هم میمیریم. مرز "من" و "دیگرانی" که من را درک میکنند باریک و شاید خیالیاست، بیآنها وجود نداریم، دیگران را دست کم نگیریم.