Soroush afkhami taban
Soroush afkhami taban
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

عقرب در آتش: چرا نظام پشت هم اشتباه می‌کند؟

پدربزرگم میگفت وقتی جوان بوده، در کویت، عقرب‌ها بلای جان‌شان بودند. روزی نبوده که عقرب زرد و سیاه کارگر بدبختی را نیش نمی‌زده. شب‌ها که بچه‌‌های گاراژ دور آتش جمع می‌شده‌اند و لبی تر‌می‌کردند، عقربی وسط می‌اندختند‌ و دورش را بنزین می‌ریختند. عقرب بیچاره وقتی حرارت آتش را بر پوست سخت‌اش حس می‌کرده و مرگ را نزدیک می‌دیده، سر خود را نیش می‌زده و عیش کارگرها را کامل می‌کرده.

پس از حادثه اسفناک شلیک موشک به هواپیمای اوکراینی، و قبل تر،‌مواجهه نظام‌ با لشگر‌ فقرا‌ در خیابان، همه می‌پرسند: " چرا نظام آن قدر واضح و پشت هم اشتباه می‌کند؟"

ترامپ‌‌ آمد

عینک کائوچویی را از چشم‌اش برمی‌دارد. موهای زرداش رو پیشانی‌اش ریخته،‌می‌زند زیر گریه؛ اول دنبال قهرمانِ چپ‌اش سندرز راه افتاد و وقتی دلگیت‌های هیلاری بیشتر شد، چاره‌ای جز‌ حمایت از او نداشت؛ در کنار نایاک و سی ان‌ ان و ایران، روبروی ترامپِ "قمارباز" ایستاد‌. به او خندیدند. آیپاک قدرتمند و روسیه موذی. دربه‌در رفت و صحبت کرد تا رای بخرد، اما حالا چه می‌شود؟

ترامپی که جدی گرفته نمی‌شد حالا رییس پولدارترین و قوی‌ترین کشور‌ دنیاست. با کلی سلاح و اهرم‌ فشار در دست‌اش. گفتند "دیوانه" است اما برد؛ بازی را به هم‌ زد. دی ۹۶، تیر آخر را زد. از برجام بیرون آمد. اروپا دست و پایی زد و راه حل سیاسی را پیگیری کرد‌. دی ۹۸، حالا اروپا کنار او ایستاده. حتی آلمانِ دست‌و‌دل‌باز برای ایران.

نفت کم شده، مالیات بدهید

۳۰۰ هزار بشکه در روز می‌فروشد. آن هم کو پول‌اش؟ کاسب و پزشک و کارگر و معلم و بیکار باید پول‌ ماجراجویی‌اش را بدهد. سیبیل کلفتی دارد و صدای چرخ خیاطی ها نمی‌گذارد صدای‌مان به هم برسد. "داداش گلم، شما دستت تو کار نیست، بازار نیستی، مگه من چقد درمیارم که بخوام خرج این کارگراو بدم، خرج پارچه بدم، پول جا بدم، چی مونده واسم که اصا مالیات بدم؟"

دفتر‌های حساب‌اش را جلویم می‌گذارد و هی ورق می‌زند. راست می‌گوید. از کجا بیاورد؟ صدای تلویزیون را تا ته بلند می‌کند:" بیا اینم یکی دیگشون، هزار میلیارد گرفته نداده، بعد با ۳۰‌میلیون من حل میشه؟ خب آخه مرد مومن برو اول ازین بگیر، بعد منم اگه داشتم تقدیم‌ می‌کنم!"

آشفته است و هی چک‌های سر ماه‌اش را نگاه می‌کند. راست می‌گوید.

خون در خیابان

صدای گلوله امان فرارش نمی‌دهد. روی زمین افتاده ولی تیر نخورده. خون روی خیابان شتک زده و دلمه بسته. یاد پویا می‌افتد، او هم پسر کسیست. من هم دختر کسی هستم. سینه‌خیز خودش را به کوچه فرعی می‌کشاند. یکی دست به پهلو‌ نشسته و جلوی سیل خون‌ را می‌خواهد با انگشت‌اش بگیرد. اینجا کجاست؟ غزه؟ میدان تیان‌آن‌من؟ یا کرج؟

صدای پسر از ته حلق‌اش درمی‌آید:

" خدایا، خدایا، اگه تو با اینایی من نمی‌خوامت، خدایا اینا دیوونه شدن، کجایی؟"

دختر اشک می‌ریزد و سمت او می‌رود:" اشهد ان لا..."

خون روی خیابان یخ زده. دارند ما را می‌کشند.

شلیک به قلب خودی

"بوووم" هواپیما تکان شدیدی می‌خورد. صدای آژیر خطر در جیغ مسافران گم‌ می‌شود. صدای خلبان نیست. فکر رایان است و عینکی که تازه برای‌اش خریده. بهش می‌آید با آن صورت گرد. "دوباره می‌بینمش؟"

صدای مهیبی دیگر و خاموشی. تیکه‌هایش را فردا از اطراف پرند بر‌می‌دارند و عینک نیم سوزش ذوب و بر سر سوخته‌اش دوخته شده. قیامت است.

می‌گویند اشتباه شده. ندیدیم. آمریکا بوده. گندش به زودی درمی‌آید. عمد عمد بوده. ولی چرا؟

خداحافظ اصلاحات‌چی‌ها

باورش نمی‌شود. ما که لباس سپاه پوشیدیم؛ گفتیم ترامپ مادرش فلان است. در ماجرای بنزین هم که خفه‌خوان گرفتیم. هرچه خواستند کردیم:"آخه این انصافه، به کی شکایت کنیم الان؟"

در دادگاهِ مردم، حکم داده شده. بی‌تجدید نظر. گرداندن در شهر و کوس بی‌آبرویی زدن و بعد تبعید به همان غاری که از آن‌ آمده. "مگر بی‌صندوق رای هم می‌شه تغییر ایجاد کرد؟" بله برادر، می‌شه. شاید شما کور شدید از ترس. دیگرانی هستند که بهتر‌ می‌دانند و دستی بر رانت خونین ندارند و لابی و گاوبندی نمی‌دانند. شما رفوزه شدید‌. نه یک بار. که چندین بار.

پایان

تسبیح فیروزه بر دست ذکر می‌گوید. هیچکس را راه نمی‌دهد. خشمگین به قابِ میدان آزادی در "تلویزان" می‌نگرد. توطئه است. می‌خواهند خون حاج قاسم را بشورند و این دلقک‌ها را به بهانه هواپیما بیرون آورده‌اند. احمق‌ها مگر‌ نمی‌دانند تحت فشاریم؟ مگر‌ نمی‌دانند شرق و غرب شمشیر را از رو بسته اند؟ "

من پدر و "آقا"ی این‌ها هستم. از بندگی غرب نجات‌شان دادم. کمی تحمل‌‌ کنند!"

عینک بی‌فریم‌اش را درمی‌آورد و چشم‌هایش را می‌مالد:" الهی و ربی! من لی غیرک؟" آن مردک کذایی هم هی جاخالی می‌دهد. از اول هم دل خوشی از او نداشت. چه باید کند؟

داغی شعله و هلهله کارگر‌ها. چرخی می‌زند، راه فراری نیست؛ دمش را پایین می‌آورد و مغزش را می‌شکافد. تلوتلو می‌خورد و آخر به کام شعله می‌رود. او باخته. تاریکی مطلق.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید