شاگرد چست و خشمگین گالیله میگوید:
"بدبخت ملتی که قهرمان ندارد"
گالیله نگاهاش میکند، او قهرمان شکستخورده داستان است که نتوانسته جلوی تزویر مقاومتکند. او باخته.
" بدبخت ملتی که به قهرمان نیاز دارد."
کوچکتر از آن ام که با برشت بزرگ مخالفت کنم. درست میگوید. شاید برای اروپا، اما من قهرمان میخواهم.
داستانگوی خوبی نیستم، داستاناش را هم، همه میدانید. میخواهم از دلم برایتان بگویم، از دلاش.
گویا استرالیا، کشور دوم افتخار ما و ملبورن پایتخت دوم ماست. مسابقه آخر المپیک. بازهم ما و آمریکا. غلامرضا روی زمین افتاده. پیکر سنگیناش را بلند میکند. برای یک خممیرود، زانوی آمریکایی به ابرویش میگیرد. دکتر میگوید تمام شده، کور میشوی. اما مردم پای رادیو چه میشوند؟ مگر همین آمریکا چند سال پیش آنها را نبازانده؟ برمیخیزد. "من هنوز زندهم." چشمهاینگران ما به رادیو و گوشهایمان مسخ صدای گزارشگر. چشماش را کور کرده آمریکایی، نمیبیند؛ تختی اما از تاریکی سوی چشماش، درخشانترین مدال ایران را در تاریخ کشتی بیرون میکشد.
حالا بر دستان مردم میچرخد. تختی خانیآبادی، قهرمان باشگاه پولاد، حالا پهلوان تمام ملت است. به دستاناش بوسه میزنند و او محجوبتر میشود و خجلتزده. او بازگشته. با دست پر. کنار محمدعلی فردین، تصویر آرزوهای آینده ملت. عکس مصدق را میگیرد و میبوسد. او هم قهرمانی دارد. قهرمانی شکستخورده. میبوسد عکس را و غریو "تختی، تختی" مردم.
" آقای تختی عزیز، این مردم پاک لایق بهترین شادیها هستند و عموما بدترین غصهها نصیبشان میشود، گویی این تقدیر محتوم ملت شریفمان است. تقدیر سیاهی که اراده ملیمان را سست و ناامیدی را بر کشورمان مسلط کرده. شما در زمان حاضر، سمبل اراده مردمی خسته هستید و و سمبل میل به پیروزی آنها. مردم حالا تمام شکستهای ملی و اجتماعیشان را پس از آن کودتای شوم، با طعم شیرین پیروزیهای شما جبران میکنند. امروز اگر در حصر خانگی نبودم، به استقبالتان آمده و بر دستهایی که مردم افسرده ایران را شاد کردهاند، بوسه میزدم. " پیر بزرگ او را ستوده.
شده مرکز دنیا برای ما. اگر پول نداشته باشیم، او؛ اگر پدر نداشته باشیم، او. اگر خسته باشیم، او. اگر شکست خورده باشیم، او. او نماد همه خوبیهای ملت "شده". سر به زیر درکنار مردم و سرافراز روبروی زورگو. بامعرفت، عاشق، دستودل باز، جانباز، مردمدار، آزاده، راستگو، بیادعا، مظلوم، شکستخورده و سوگآجین.
"بعد از طلا، نه به وزنام اضافه شد نه به مغزم." بزرگمردا که تویی پهلوان. با ما این کار را نکن. زیباییات بر زشتیما بیشتر نور میاندازد. "پهلوان"، در پهلوی متشکل از دو کلمه است؛ "پهله" به معنی شهر و "بان" به معنای نگهبان. او چوندیواری، در مقابل نفوذ پلشتیها به شهر و مردماش میایستد، زخم برمیدارد، میافتد، اما در آخرین لحظه پای فرمانده دشمن را میچسبد.
"کجا؟ من هنوز زندهم. کور خواندی!"
زمینبخور، زمین بخور، پشتات به خاک باشد، پشتات به خاکوطن گرم است. زمین بخور و زمین نمان. بلند شو پهلوان، آقا تختی ما، بلند شو مرد! ما دوروایم، ما تنهایت میگذاریم، اما دلمان هر لحظه برایات میرود.
گلویاش را گرفتهاند. باشگاهاش را بسته، شریکشاش را خسته کردهاند. زندگیاش نمیگیرد. نمیداند چرا. نمیدانیم چرا. آوار بر سرش ریخته. شکست، شکست، کامیابی، شکست، تنهایی و مرگ. سرنوشت قهرمان مگر جز این است؟
کسی را در تمام ایران، میشناسید که او را بد بیانگارد؟ تختی قهرمانی به معنای واقعی کلمه، "ملی" است. با قدرت گره نمیخورد اما با ملت چرا. الحق که خداوند، جواب همهی "خدا خیرت دهد"های مردم را داد. خدا "خیر"ش داد. زندگی را نمیدانم.
تختیای که بابک میگوید، عزیز است، اما تختی من، تختی ما، قهرمان ماست، ما میسازیمش هربار، با او میگرییم، با او میبریم، با او شکست میخوریم، تنها میشویم و با او خودکشی میکنیم، اما، اما نمیمیریم.
او آقاتختی است، روزی که من هم نباشم، ما هم نباشیم، او هست. او ماندنی است. آقا تختیِ ما، روحت شاد و سرت سلامت.