مدت هاست که میخواهم راجع به Kidding بنویسم. اما حقیقتا جرات نمیکنم. عظمت و چندلایگی و حقیقت لخت و تلخ این اثر، هرکس را که بخواهد راجع به آن بنویسد. خلع سلاح و فلج میکند. این یادداشت، نه یک کلیت نظاممند بلکه بیشتر جستاری پراکنده راجع به تجربه دیدن این سریال است.
جف پیکلز( جیم کری) که سالیان دراز با برنامهی مخصوص کودکانش در دل چندین نسل جا باز کرده و همیشه سعی در انعکاس زیباییهای زندگی به بچهها داشته، ناگهان یکی از دوقلوهایش، را در تصادفی از دست میدهد. پس از این حادثه، همسرش، که در جریان اتفاق، راننده اتومبیل بوده، هم میخواهد از او جدا شود.
جف که همیشه نقابی از شادی و امید به جهان نشان داده، دیگر توانایی ادامه این دروغ را ندارد. او میخواهد از غماش صحبت کند. او دیگر نمیداند زیر ماسک کمدین خوشبرخورد و مثبت اندیش کیست؟ کسی نمیخواهد از غم او بشنود. او نماد چیزی شده که دیگر نیست. حتی خواهرش که عروسک ساز و پدرش که تهیه کننده برنامه او هستند، نمیخواهد پای درد دل او بنشیند. جف برای آنها برندی است که باید ادامه پیدا کند.
او با ماسکاش یکی شده. نمیداند جفِ بدون شوی تلویزیونی کیست. اما فاجعه وقتی رخ میدهد که عمری مثبت بودن او با تلخی، بیرحمی و بیتفاوتی دنیای واقعی مواجه میشود. کسی جفِ تنهای خشمگین را نمیخواهد حتی خودش. او باید آقای پیکلز باشد و دیگران را بخنداند. او تنهای تنهای تنهاست. او نمیتواند دروغ بگوید و دروغ را باور کند و این نقطه ضعف اوست.
کیدینگ سانتی مانتال نیست. کیدینگ طنز سیاهیست که هر خوشی لحظهای را با باران حوادث بد همراه میکند. در فضای جریان اصلی سینما، ما منتظر اتفاقات شیرین و کامیابی قهرمانیم. اما این سریال سینما نیست؛ فیلم نیست. کیدینگ زندگی تلخ و بیفرجام و شکننده ماست. در خط داستان خوبها پاداش نمیگیرند و بدی پادشاه قاهر داستان زندگی است. زندگی زیباییهایش را دارد، اما آنها یا گذشتهاند یا میگذرند؛ رنج اما ماندنیست.
فشار دیدن این سریال بالاست. گاهی فشاری بر قفسه سینه حس میکنید و یا شقیقههایتان درد خفیفی میگیرند؛ اما این درد، راستگوترین و خالصترین حسیست که در این چند وقت تجربه کردهاید. کیدینگ با کسی شوخی ندارد. زندگی زناشویی جذاب نیست، تلاش ما برای نگهداشتن آدمها کافی نیست؛ شاید مشکل نه در ما، بلکه در ذات و ساختار کهنه این روابط است. دوست داشته شدن توسط همه دنیا، چه فایدهایدارد وقتی آنها که باید دوستت ندارند؟
وقت گذاشتن برای دیگران فضیلت نیست. فداکاری دائمی جف، برای دیگران لوث و مسخره است. برای خود وقت گذاشتن گرچه در محاورات پربسامد است، اما هیچگاه جدی گرفته نمیشود.
کیدینگ میگوید چرا باید بچهها را با نشان دادن دنیایی دروغین فریب داد؟ چرا مثبتاندیشی یا اجبار به دیدن نیمه پر لیوان، صدای افسردگی و فریاد کمک را خفه میکند؟
جف پیکلز شاید "جیم کری"ترین شخصیت کارنامه اوست. او که در مصاحبههایش بسیار به نقابهای ما و تضادش با "خود" اشاره دارد، نشان میدهد که در صورت برداشتن نقابمان، چه سرنوشتی در انتظار ماست. اگر تصویری که مردم از ما میخواهند را کنار بگذاریم، کسی دوستمان نخواهد داشت. آنها تصویر ما را دوست دارند، نه خودمان را. "خود" بودن قیام بر علیه دیگران است. خیانت به گروهیست که به آن تعلق داریم و پاداشاش طرد شدن و پرتاب به انزوا. خود بودن، بدون داشتن هویت گروهی، گناهی نابخشودنی است. وقتی از قالب گروهها بیرون بیاییم، دیگران چگونه باید ما را بشناسند؟ و این ناَآشنایی حاصل از خود بودن، بسیار ترسناک است. حالا چگونه باید سوژه را شناخت؟
کیدینگ سریالی برای افسردههاست. اثریست واقعی برای زندگی واقعی انسان معاصر. کیدینگ دروغ نمیگوید. کیدینگ شما را با واقعیت روبرو میکند و فیلترهای روشنکننده را دور میریزد. آیا حاضرید با زندگی بدون ماسک و فلیتر روبرو شوید؟