ترانهٔ راک:
«اسبِ بادِ گنبدکاووس»
(( دکتر حجت بقایی؛ گنبدکاووس ۱۵ آذر۱۴۰۴ ))
من ترکمانم
از دلِ دشتهای بیپایان
از تیرهٔ باد و آتش
از نسلِ خونِ مهمان
ردّ سُمِ اسبهام
روی خاک نقشِ تاریخ
صدای قلبم میتپه
همقدم با این شبیخونِ بیدریق
اسبدوانی
فریادِ روحِ رها
گنبدکاووس
خواب نمیبینه شبها
من ترکمان هستم!
من ترکمن هستم!
من ترک هستم
من ازبک
من قزاق
آذری
ایغور…
من هر کجا باشم
عاشقِ اسب هستم
عاشقِ تاختن
عاشقِ خاکِ شورِ گنبدکاووس!
ای خاطرههای سُرخ
دشتو بشکاف
اسبِ من… برو! برو! برو!
باد توی گیسوی اسبم
مثل شعله میچرخه
زمین میلرزه وقتی
سمّش آهنو میکوبه
فریاد میکشم: «آی دشت! من برگشتم!»
اسم منو با تاختِ تیز
رو سینهٔ تاریخ بنویس… محکم!
اسبدوانی
نبضِ نسلهامونه
گنبدکاووس
قلبِ ترکمنزمونه
من ترکمان هستم!
من ترکمن هستم!
من ترک هستم
من ازبک
من قزاق
آذری
ایغور…
من هر کجا باشم
عاشقِ اسب هستم!
اسب یعنی جان
یعنی آزادی
یعنی خاکِ گنبدکاووس
خاطرههامون
بوی علفِ بارونخورده میده…
بوی آفتابِ صبح
بوی سمهای داغ و بادِ بیقرار…
ما بچههای دشتیم
ما عاشق اسبیم…
تا آخرِ دنیا هم
صدای تاختِ ما میمونه…
برقِ چشمای اسب
راهِ فردا رو روشن میکنه
گنبدکاووس!
ما هنوز اینجاییم…
با اسب
با باد
با صداهای راکِ بیانتها…
+++