ای روشنایِ خلوتِ قلبم
ای نامِ ناپیدا
مادر
تو که امشب به جمع ما نیامدی
ولی آمدی
در فضای آهستهٔ خاطرهها
در چراغِ خاموشِ میزش
در صندلیِ خلوتِ شب
ما دورِ هم نشستهایم
با دستهایی که به هم پیوستهاند
ولی به دنبالِ دستِ تو میگردند
که همیشه بغلِ گرمِ ما بود
و امروز
تنها سایهاش مانده
صدای خندهات
هنوز ردپاییست در اتاقِ بیتو
صدایِ پاهایت
که از راهرو میآمد
و امروز
سکوتست که پاسخ میدهد
در این دورهمیِ بیتو
ما قصهها میخوانیم
از روزهایی که با تو بودیم
از روزهایی که نگران بودی
از خندهات
از اشکِِ گرمِ تو
و از بغضِ کوتاهی که
در چشم تو جا میگرفت
ولی هستی
در نفسِ ما
در نگاهِ ما
که هرگاه
سکوت برمیخیزد
نامِ تو میتپد
مثلِ پرندهای که
در مرغزارِ یاد
نوایی میخواند
مادر
این شبِ ما
با نبودِ تو روشن شد
با وجودِ غیبتت
با حضورِ خاطرت
و ما
با شعرِمان
با دلِمان
با لبخندِ ترِ چشم
سلامت میرسانیم
به آنکه همیشه بود
و حالا شده است
فانوسِ ما
آمدهایم تا
نبودنت را به عشق بدل کنیم
تا حرفِ ناگفتههایت را
تا بوسهای که
پشتِ درِ رفتنت ماند
تا آغوشی که
راهی بود
تا لبخندی که
پشتِ گوشِ شب پنهان شد
ای مادرِ عزیز
در این جمعِ بیتو
ما با هم ایستادهایم
و با هم میخوانیم
شعری که
از جنسِ نبودن است
ولی پر است از
بودنِ تو
از بودنِ آنکه عشقِ ماست
و در پایان
به جایِ نوازشِ موهایت
به جایِ نگاهِ آرامِ تو
ما چراغها را خاموش میکنیم
ولی نورِ تو
در دلِ تاریکیِ این شب
به راه مانده است
و ما با این نور
میمانیم.
+ حجت بقایی ( شب شعر دورهمی بدون مادر عزیز)