ویرگول
ورودثبت نام
نمایشگاه، کنفرانس، میزگرد
نمایشگاه، کنفرانس، میزگرد
نمایشگاه، کنفرانس، میزگرد
نمایشگاه، کنفرانس، میزگرد
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

شعر: "به شوق پایتخت" / سریال پایتخت

شعر: "به شوق پایتخت"

(دکتر حجت بقایی)

پیرمردی

با دستانی لرزان

و دفتری

پُر از تاریخ پخش قسمت‌ها

سوار اتوبوس می‌شود

انگار

نه برای رسیدن

که برای دیدن می‌رود...

رد نگاهش

از

شیشه‌های بخارگرفته

عبور می‌کند

به روستایی در خیال

به خانه‌ای گِلی

که نقی معمولی

با دست‌های پینه‌بسته‌اش

به آرزو لبخند می‌زند

کسی نمی‌داند

این صندلیِ ساده

تختِ رؤیاهای اوست

کسی نمی‌داند

پایتخت برای او

تنها

یک سریال نیست

که آیینه‌ای‌ست

از روزهایی که دیگر نیستند

نگاهش می کنم

با چشمانی پر از سوال

دفترم را باز می کنم

اما پیرمرد

فقط

سکوت را تماشا می‌کند

و می‌گوید:

"پایتخت...

خانه‌ای‌ست که دیگر ندارم

خانواده‌ای‌ست

که در صفحه تلویزیون

نفس می‌کشند

و من هر شب

به دیدنشان می‌روم

مثل دیدار نوه‌ام که سال‌هاست نیامده..."

و اتوبوس

در امتداد خاطره می‌رود

در مسیر عشق

در مسیر تصویر

در مسیر پایتخت...

#پایتخت

#مشاور_تحقیق_و_توسعه

#سریال_تلویزیونی

#شعر_نو

#شعر_سپید

+روزنوستهای مشاور تحقیق و توسعه

سریال پایتختفیلمنامه نویس
۲
۰
نمایشگاه، کنفرانس، میزگرد
نمایشگاه، کنفرانس، میزگرد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید