سراب مرا کشاند به
بهشت بی آب و علف
که ظاهرش قشنگ بود
درون آن سوزو گداز
سراب را ندیده ام
شنیده ها اسیر کرد
زمان گذشت
پرید عُمر
سراب در خیال ماند
خیال پر گشود رفت
منم گذشته ام گُمه
زمان حال مُبهمه
برای آینده ما
ایده و انگیزه کجاست؟
در این بهشت اَلَکی
کسی نمی خواد که باشه
همه می خوان فرار کنند
ولی اولش رو ببین
این درو اون در می زنند
که راه باشه بیان بهشت
بعدش که اومدن بهشت
دنبال صد بهانه اند
که زود بگذره زمان
تموم بشه زمانشون
برن به بیرون بهشت
اینجا بودم من فهمیدم
بهشت فقط تو دلته
تو ذهنته
وجودته
بیرون تو بهشتی نیست
مگر اینکه دلت بخواد
بسازی از هرجا بهشت
سراب مرا اسیر کرد
ولی به من یه درس داد
درسی که عمرم رو گرفت
چه سخت بود درس من
کاش که فهمیده باشم
بهشت مال آدماست
به شرط حال دلمون
وگرنه در هر جا که باشی
می سوزی و عذاب داری
- - -
حجت بقایی
#شعر
#ترانه
#شعر_فارسی
#شعر_نو
#ادبیات
#شعر_سپید
منبع : روزنوشتهای مشاور تحقیق و توسعه(حجت بقایی) + مجله اینترنتی ادبی انوشا