شهید گمنام میهمان اداره
(دکتر حجت بقایی)
آه ای جسم بینام و نشان
که در سکوت سردِ مهران
پناه گرفتی
زیر درختانِ بیصدا
و حالا
در گیلان
در اداره ما مهمانی
و غریبانه خوابیدی
میان رهگذرها
تو که هر صبح
صدای سلامِ دلها را میشنوی
و رد پای مهربانی را
بر خاک خسته مینگاری
ای شهیدِ گمنام
با چشمهای بسته
حرفها داری
که هیچ کدام ما نمیدانیم
مادرم اشک ریخت
گفت:
«مثل تو
غریبی اینجا سخت است»
و من فهمیدم غریبی چیست
که بینام
بیصدا
در گوشهای از این جهان
تنها میمانی
اما من هر روز
با دلی پر از امید
سلام میکنم به تو
که شاید غریبهای باشی برای همه
اما من
دوست دارم باور کنم
که تو همچنان اینجا هستی
در این خاک
در این سلامهای بیپایان
و شاید بعد از رفتنم
کسی بیاید
با دلی پر از مهر
سلامی به خاک من بفرستد
که ما هر دو
در غریبی این زمین
تنها نباشیم...
+روزنوشتهای مشاور تحقیق و توسعه