چند ماهیست کتاب « سه رنگ » نوشته منصور ضابطیان به بازار آمده و مورد استقبال قرار گرفته است. کتاب حالا حتی از خود نویسنده هم جلو زده، نشان به آن نشان که اخیراً آقای ضابطیان از یک کتابفروشی در اصفهان سراغ « سه رنگ » خودش را گرفته و فروشنده با طنازی مخصوص اصفهانیها گفته چهار رنگ داریم! و بعد کتاب را به دستی مشتری خود داده، مشتریای که نمیدانسته مولف همان کتاب است!
کتاب «سه رنگ» به سه رنگ پرچم کشور ایتالیا اشاره دارد و دلیل انتخاب آن این بوده که این اثر، محصول سفر نویسنده به کشور ایتالیا و آشنایی مفصل با انواع غذاهای آنها و البته فرهنگ خاص آن مردم است.
درباره ژانر ادبی گوتیک بیشتر بخوانید
شما با خواندن این کتاب به نوعی به ایتالیا سفر میکنید و همچون یک گردشگر از جذابیتهای این مملکت اروپایی سر در میآورید. البته، انتخاب این نام، هوشمندی دیگری هم در دل خود دارد. سه رنگ سبز و سفید و قرمز، هم در پرچم کشور ما موجود است و هم در پرچم کشور ایتالیا. به نظر میرسد نویسنده خواسته باشد به نوعی بر تشابههای فرهنگی دو کشور تأکید بورزد.
همچنین با توجه به اینکه محتوای کتاب درباره غذاست، با دیدن سه رنگ سفید و قرمز و سبز روی جلد، به یاد غذای ساده ولی بسیار محبوب ایرانیان یعنی پنیر و گوجه و خیار یا پنیر و گوجه و سبزی میافتیم که این هم بر بامسما بودن نام اثر صحه میگذارد.
منصور ضابطیان در مورد انگیزهاش برای انتخاب موضوع این کتاب اشاره کرده است: « ایتالیا علاوه بر هنر و فرهنگ منحصر به فرد، یکی از معروف ترین کشورها در زمینهی داشتن غذاهای خوش طعم و دلپذیر است و همواره از غذاهای ایتالیایی به عنوان سمبل تنوع و نوآوری یاد میشود.
از طرفی این سفر یک ماهه نیاز به یک رشتهی ثابت داشت که اتفاقات آن را به هم پیوند بدهد؛ بنابراین تصمیم گرفتم تا این رشته را از جنس خوراکی های خوشمزه انتخاب کنم و مشاهدات و رویدادهای سفر را از رفتن به بازار تا تهیهی غذا و سرک کشیدن به آشپزخانه و در قالب دورهمیهایی که برای صرف غذا صورت می گرفت، روایت کنم».
نگارش کتاب از سبکی ساده و صمیمی برخوردار است و نحوهی روایت اتفاقات در کنار عکسها و گرافیک کلی اثر، سبب میشود تا عطر دلپذیر انواع پاستا و پیتزا از لا به لای صفحات کتاب، به مشام خواننده رسیده و حین آشنایی با غذاها و آشپزخانه های ایتالیایی، ذائقه ی او را کمی غلغلک بدهد.
«روبه روی کلیسای جامع میلان ایستادهام، یا به عبارتی کلیسای دومو. دومو نام مشترکی است که به همهی کلیساهای اصلی شهرهای اروپایی گفته میشود. همه شهرها در اطراف این کلیساها معنا پیدا میکردهاند و طبیعی است که مرکز شهر باشند و میدانهای اصلی شهرها هم Piazza del Duomo نام بگیرند.
کلیسای جامع میلان دومین کلیسای بزرگ ایتالیا و سومین کلیسای بزرگ اروپاست و ساختنش حدود ششصد سال طول کشیده است؛ اما من نیامدهام تا این افتخار معماری میلانیها و زیارتگاه کاتولیکهای معتقد شهر را تماشا کنم. برای پیدا کردن لوئینی Luini ناگزیرم از جلوی کلیسا عبور کنم و در یکی از کوچه پس کوچههای ضلع شرقی کلیسا دنبالش بگردم.
درباره کتاب چای نعنا ؛ سفرنامه و عکسهای مراکش منصور ضابطیان
لوئینی در واقع یک نانوایی است که اغلب میلانیهای اصیل از آن خاطره دارند یا دست کم اسمش را شنیدهاند. البته وقتی از نانوایی در ایتالیا حرف میزنیم نباید تصویری از نانواییهای ایران در ذهنمان بیاید. نانواییها در اینجا، علاوه بر نان، هزار و یک غذای سرپایی و پیتزای کوچک و… هم میفروشند. به همین دلیل بیشتر میشود از آنها به عنوان فست فود فروشی یا کافه یاد کرد تا نانوایی.
حالا برگردیم به لوئینی که حتی از دور هم می شود جایش را تشخیص داد. نه به خاطر تابلوی بزرگ و نئون و سر و صدا که اتفاقاً هیچ کدام را هم ندارد، بلکه به خاطر صفی که همیشه جلویش تشکیل شده تا مردم یک به یک وارد شوند و خرید کنند. اینجا را خانمی به اسم جوزپینا لوئینی در سال ۱۹۴۹ بنا گذاشته. تصور کنید در ایتالیای خسته از جنگ، خانم لوئینی زادگاهش پولیا را رها میکند و به میلان میآید. اینکه چرا پولیا را ترک میکند معلوم نیست، اما شاید به این دلیل باشد که این منطقه نزد ایتالیایی ها شوم و منحوس است».
شاید برایتان جالب باشد بدانید اصلاً چطور شد که منصور ضابطیان تبدیل به مارکوپولوی ادبیات معاصر این روزها شد؟ خود او قبلاً در این باره توضیحی ارائه داده است: «در دهه ۶٠ که دانشآموز بودم و اینترنت نبود، سیستمی بود که به آن «پن فرند – penfriend» یا همان دوست مکاتبه ای میگفتند. مؤسساتی در جهان بود و باید یک فرم را پر میکردی و جزئیات شخصیتی خود را در آن مینوشتی که مثلاً دوست دارم با آدمهایی در این کشورها آشنا شوم. ١٠ دلار میدادی و آنها این کار را انجام میدادند.
آن روزها جنگ بود و ما با بدبختی ١٠ دلار در پاکت میگذاشتیم و میفرستادیم برای مؤسسه و آنجا بعد از بررسی چند آدرس پستی میفرستاد و شروع میکردیم به نامهنگاری با آنها.
زمانی که من سوم دبیرستان بودم، نزدیک به ١٠ دوست این مدلی داشتم در کشورهای مختلف و با ٣ نفر آنها سالها ارتباط نامهنگاریمان ادامه داشت. این کاری که من انجام میدادم، در مدرسه خیلی لاکچری بود.
این سفرها که شروع شد، فناوری آمد و جور دیگری آن ماجرا را ادامه دادم. من رفتم دنبال آدمهای جدید که فناوری ما را به هم وصل کرده بود.»
اینکه ضابطیان از بیشتر سفرهایش یک کتاب بیرون بکشد، تصمیمی بوده که به مرور گرفته شده اما نگرش و سیاست خاصی که پشت آن وجود دارد جالب توجه است.
او در این باره گفته است: «مردم با سفرنامه میانه خوبی نداشتند، چرا؟ چون سفرنامهها یا خیلی قدیمی بود یا نگاه سیاسیشان زیاد بود. با کتابهای من، مردم برای اولینبار در سفرنامهها آدمی را دیدند که شبیه خودشان است. هتل لاکچری نمیرود و…. من اگر هتل لاکچری بروم، معمولاً نمینویسم. چون دوست ندارم این فاصله ایجاد شود؛ وگرنه من هتلهایی رفتم که بهترینهای دنیا هستند، اما هیچوقت راجع به آنها ننوشتم که مردم فکر کنند بچهپولدار هستم.
جاهایی را نوشتم که کمی اعتماد به نفس مردم را برای سفر رفتن زیاد کند. اینکه مردم بدانند میتوان با عدهای در یک اتاق اشتراکی اسکان داشت و با فرهنگ آنها ارتباط برقرار کرد یا با آنها دوست شد، برای من مهم است.
داستان کوتاه چه بخوانیم؟
مردم کامنتهای زیادی برایم فرستاده بودند و گفته بودند که بعد از خواندن این کتابها سفر رفتهاند و گفته بودند ما هم میتوانیم اینگونه سفر کنیم. اینکه مردم کتاب را از خودشان بدانند، مهم است. این خیلی خوب است که یکی در بوشهر بگوید فاصلهام با منصور ضابطیان ١٠٠ نیست که به او نرسم. بعضی سفرنامهها بهگونهای است که تو فاصلهات را با کسی که آن را نوشته است، خیلی زیاد میدانی. برای همین زیاد دستیافتنی نیست. چیزی مینویسم که دستیافتنی باشد. مثلا اگر امشب غذا سه تا موز خوردم و این را نوشتم، برای مردم لذتبخش بود.»
کتاب «سه رنگ» از سوی نشر مثلث منتشر شده و دارای 192 صفحه است؛ ضمن اینکه حاصل تنها سفر منصور ضابطیان به کشور ایتالیا نبوده، بلکه این نویسنده به سبب علاقهای که به این کشور و مردم و فرهنگ آن دارد، تاکنون چندین مرتبه به آن سفر کرده و از دل آخرین مراجعه، سفرنامه «سه رنگ» را پیش روی مخاطب گذاشته است.