فروغ دادگری در تاریخ
در سپیدهدمِ تاریخ، آنگاه که قدرت به خون معنا میگرفت و فرمانروایی با بیم و بندگی پیوند داشت، از میانِ خاکِ پارس، خورشیدی برخاست که مفهوم پادشاهی را دگرگون کرد. کوروش هخامنشی، همان«پادشاه آرمانی»( از نگاه گزنفون)، «پدر پارسیان»( از نظر هرودوت)، «شبانِ پروردگار» (در نیایشِ کهنِ یهودیان) و «ذوالقرنین» ( طبق نظر برخی مفسران قرآن)؛ در میانِ فرمانروایانِ روزگار، چهرهای یگانه از خرد و مهربانی بود. او جهان را نه به تیغ که به تدبیر گشود؛ نه برای اسارت که برای آزادی!
در سال ۵۳۹ پیش از میلاد، بابلِ افسانهای را بیجنگ و خونریزی گشود، و مردمانِ اسیر را از بند رهانید. فرمانِ او، که در گِلنوشتهی جاویدش (منشور حقوق بشر کوروش) بر جای مانده، نخستین اعلامِ جهانیِ آزادی و برابری انسانها بود. هرودوت، پدر تاریخ، مینویسد: «پارسیان میگویند داریوش، سوداگر بود؛ کمبوجه، ارباب؛ و کوروش، پدر؛ زیرا او مهربان و بخشنده بود و با مردم به نیکی رفتار میکرد.»
و این «پدری» نه در خون، که در دلها مانَد؛ زیرا کوروش فهمید که دولت را نمیتوان بر خشم استوار کرد؛ که آیینِ فرمانروایی را باید بر بنیادِ داد و مهر بنا نهاد. از شرق تا غرب، در امپراتوریِ او، زبانها و باورها به رسمیت شناخته میشدند؛ اینچنین بود که نخستین «جهانِ سیاسیِ متحد» پدید آمد، جهانی که تنوع را نه تهدید، که نعمتی از منشأ الهی میدانست. اما آنچه کوروش را از گذشتگان و آیندگان جدا میکند، اندیشهایست که هنوز در زمانِ ما جاریست: باور به انسان، چنانکه هست؛ با آیین، با آزادی، با صدای خویش. به همین سبب، میراث او از مرزِ تاریخ گذشته و در وجدانِ امروزِ جهانیان زیست میکند. در جهانِ معاصر، که هنوز میانِ قدرت و اخلاق کشاکش است، هر بار که از عدالت، مدارا و حقوق بشر سخن میگویند، پژواکی از اندیشهی کوروش بزرگ در میان است؛ گویی جهان هنوز بر گردِ نوری میچرخد که از پارس برخاسته بود. اکنون که دو هزار و پانصد سال از آرام گرفتن او در آغوش خاکِ پاسارگاد میگذرد، هنوز بادِ آرامِ فلات ایران، نامش را بر لب دارد، و هر صبحِ ایران، از خاکِ مقدسش، واژهای تازه برای آزادی زاده میشود. زیرا کوروش تنها پادشاهی از گذشته نبود؛ او فروغ دادگری در تاریخ بود...!
کرامت یزدانی(اشک)
هفتم ابان ۱۴۰۴