سلام دوستان، امیدوارم حالتون خوب باشه و همیشه سالم باشید. توی تعطیلات محرم هفتهی پیش تصمیم گرفتیم با بچهها یه سر شمال بریم و یکی دو شب اونجا بمونیم. با خانمم عاطفه، خواهر زنم و باجناقم تصمیم به رفتن کردیم و صبح پنجشنبه بساط رو جمع کردیم و شروع به حرکت کردیم.
کلا سفر خوبی بود، یه خونه یک شب اجاره کردیم و باهم جوجه زدیم از اون جایی که به ورزش علاقه دارم کلی باهم والیبال بازی کردیم، جاتون خالی. کلی هم عکس خوب و هنری با غروب آفتاب و دریا گرفتیم. واقعا شانس اوردیم مثل دفعه پیش نشد. دفعه ی پیش ؟! آها، درباره اون فاجعه ی تابستون پیش بهتون هنوز چیزی نگفتم ?؟ میخوای بدونی چی شد؟ الان بهت میگم.
آواخر شهریور 1401 با خانمم خواستیم یه سفر دو نفره شمال بریم. از اونجایی که جفتمون به طبیعت علاقه زیادی داریم، تصمیم گرفتیم بریم با دوچرخه با اعماق جنگل بریم و آنجا چادر بزنیم. همین کار رو کردیم و مستقر شدیم. هم چی خوب بود تا این که احساس کردم قطره قطره داره آروم بارون میگیره. ? من از وقتی که 9 سالم بود همیشه هواشناسی رو قبل اینجور طبیعت گردی ها چک میکردم، ولی اونا هم آدمن و بعضی وقت ها اشتباه میکنن. رفتیم داخل چادر و تا حدی قابل تحمل بود، ولی بدترین قسمتش این بود که نتونستیم جوجه رو بپزیم. با استفاده از امکاناتی که داشتیم سعی کردیم یک سقفی بالای منقل درست کنیم تا ذغالها خیس نشن، و تا حدی جواب هم داد، ولی باز هم جوجهها درست نپخته بودن و کمی خام بودن.
از اونجایی که دیر وقت بود مجبور شدیم همون جوجه خام رو بخوریم بخوابیم. فردا صبحش میخواستیم باز هم بمونیم و از طبیعت لذت ببریم، ولی با اتفاقات شب پیش فقط جمع کردیم بریم ?. خدا رو فقط شکر میکنم کفشهای جوردنم رو اون روز نپوشیدم، چون کفش تا مچ پا گلی شد اون روز.
خلاصه که شمال نرید، اگر هم میرید مجهز برید، بخصوص اگه میخواید مثل من طبیعت گردی کنید
همیشه هم نباید مقالهها درمورد برق و اتوماسیون صنعتی باشه که!?
میدونم که خیلی دلتون برام تنگ شده بودش، قول میدم که از این به بعد بیشتر مقاله براتون بذارم برادرا، مثل همیشه دوستون دارم، بدرود.
به امید ظهور هرچه زوتر منجی عالم ?