ویرگول
ورودثبت نام
خوابگردی
خوابگردی
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

به عنوان یک مدیر جوان و انقلابی چطور می توانم با انتخاب مدرسه فرزندم به ریش ملت بخندم!!!!


در چند روز گذشته با چند نفر از عزیزان و مدیران کشوری جلسه داشتیم. همه لطف داشتند و تشریف آوردن دفتر ما. خیلی هم گرم و صمیمی بود جلسات. منتها وسط تمام این جلسات، وقتی ما از عدالت آموزشی می‌گفتیم، از تفاوت کیفیت خدمات در مدارس دولتی و مدارس غیرانتفاعی، از تفاوت بین محرومیت حاد و مزمن. و حضرات بر ما آفرین می‌گفتند و دغدغه‌ها و تلاش‌های ما را تحسین می‌کردند، دم خروسی از میان عبا و قبا و کت و شلوار می‌زد بیرون.

این دم خروس، البته از نظر بنده یک دم خروس معمولی نیست. دم مرداری متعفن و بدترکیب است که اگر بدرستی بدان نگریسته نشود، موجب کژرفتاری‌ها و کژفهمی‌های بسیاری خواهد شد. کما اینکه تا به امروز شده است.

لابلای گفتگوهای ما، مشخص می‌شد تمام حضرات فرزندانشان را کدام مدرسه فرستاده‌اند. البته برای کسانی که با خلق و خوی مدیران کشور آشنا هستند و مارکت مدارس غیرانتفاعی را می‌شناسند، این امری شناخته شده و بدیهی است.

زیباست.

مردم باید فرزندان شان را بفرستند مدرسه دولتی سر کوچه، و مدیران فرهنگی جمهوری اسلامی بچه‌هایشان را با هزاران توجیه می فرستند مدرسه غیرانتفاعی. مثل این توجیه که "فرش زیرپایت را بفروش و خرج تربیت فرزندت کن". غافل از آنکه این توجیه زمان حکومت طاغوت معنادار بود و الان تبدیل به بخشی از بازاریابی محتوایی مدارس غیرانتفاعی شده است حتی اگر بر زبان یک استاد اخلاق جاری شود. کار جایی بیخ پیدا می‌کند که صنعت هزره نگاریِ کلمات در ایران (که از سودآور ترین صنعت هاست) چند سالی پارادایم شیفت کرده باشد از اسلامی سازی به مردمی سازی. کار جایی بیخ پیدا می‌کند که تو مسئول باشی، و عیار و شاخص مسئولیت پذیری را به صدر اسلام برگردانی. و مدام به این فکر کنی که باید کنار مردم باشی و با دردشان همدل و همراه. و کار جایی خیلی بیخ پیدا می‌کند که تازه پا به میدان گذاشته باشی و یک مدیر فرهنگی جوان باشی.

من با انتخاب ایشان مشکلی ندارم با فقدان خودآگاهی شان مشکل دارم. اساسا نمی فهمند که چه ترکیب مبتذلی خلق می کنند. نمی فهمند وقتی حکومت اسلامی تشکیل دادی، و در حالی که مسئول همین حکومت هستی و برای تربیت صحیح فرزندت مجبوری چنین انتخابی کنی، یعنی یک جای خیلی اساسی از کار ایراد دارد. تنها خواسته ما همین است.

خلاصه کلام: تعداد کمی از مدیران فرهنگی کشور حاضرند بچه شان را بفرستند مدرسه دولتی سر کوچه. ولی مردم مجبورند.

سقوط، زوال و مرگ سیاه اگر جایی رخ دهد، اینجاست. این کاری است که آدام اسمیت هم گردن نگرفت. ولی ما گردن گرفتیم. این سیره پاپ‌های رنسانسی است. روش خاندان بوربن، رومانوف و هابسبورگ. نتیجه اش می‌شود، اشراف زادگان انقلابیِ قلابی و سکولار که انشالله در آینده بیشتر شاهد نقش آفرینی های شان خواهیم بود.

سلام به آینده!!!

والسلام.

مدیران فرهنگیمدرسهآدام اسمیتبازاریابی محتواییمدرسه غیرانتفاعی
یادداشت های پراکنده یک انسان خواب نما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید