من این یادداشت رو برای چالش کتابخوانی طاقچه نوشتم. کتاب کورالاین، اثر نیل گیمن(انتشارات پریان)
اول از همه ماجرایی مرتبط با کورالاین درمورد نویسنده این کتاب تعریف می کنم . نیل گیمن ، نویسنده ی این کتاب، یک روز با فرزندانش برای پیاده روی به جنگلی در همون اطراف رفته بودن که موقع قدم زدن ، اشتباهی روی یک لونه قدم گذاشتن و چند ثانیه بعد زنبور ها اطرافشون رو فرا گرفتند... و برای همین به بچه ها گفت که برن و از اونجا دور بشن تا نیش نخورن ، و بعدتر ، خودش با یه عالمه جای نیش برگشت. اما بعد از برگشتن ، متوجه شد که عینکش، اونجا کنار لونه، روی زمین جا مونده و نیاز بود که به تنهایی برگرده تا اون رو برداره... و این کار، کاری بود که به شجاعت نیاز داشت. بعد از این ، آقای گیمن از این ماجرا الهام گرفت تا کورالاین رو ( که قبلا اوایلش رو نوشته، ولی بعد از اون دیگه ادامه اش رو ننوشته بود ) بنویسه. کتاب کورالاین داستان دختری به نام کورالاینه که به تازگی به همراه پدر و مادر به خانه ای جدید نقل مکان کرده . اما پدر و مادر کورالاین اصلا به اون توجه نشون نمیدن و تمام مدت مشغول کار های اداری خودشون هستند. اونها وقتی برای صرف کردن با کورالاین که حوصله اش به شدت سر رفته ، ندارند و کورالاین هم که هیچ خواهر و برادر یا دوستی نداره که باهاش بازی کنه ، به تنهایی مشغول بررسی کردن اتاق های مختلف خونه ی جدیدشون میشه. ولی همه چیز زمانی تغییر می کنه که کورالاین در حال گشت و گذار در خانه، متوجه دری می شه ! در عجیبی که به یک راهروی تاریک باز میشه و معلوم نیست به کجا میره... ولی وقتی کورالاین واردش میشه ، به مکان عجیب و غریبی درست مثل خونه خودشون می رسه ، و دو نفر ، یک زن و مرد ، درست مثل پدر و مادر خودش ، اما با یک تفاوت اساسی ... در شروع کتاب و یکی دو فصل اول ، روند داستان کمی کند بود و مدام منتظر بودم که یه اتفاقی بیفته... ولی بعد ، به طور ناگهانی داستان انقدر هیجان انگیز و جذاب شد که نمی شد زمین گذاشتش ! پر از ماجراهای کمی ترسناک و میخکوب کننده ، به طوری که مدام با چشم های گرد شده داشتم می خوندم و نمیتونستم یک لحظه از خوندن دست بکشم ! خود داستان هم کاملا خلاقانه بود ؛ یعنی نسبت به کتاب های ترسناک دیگه به هیچ وجه تکراری نبود- کلا یه چیزی برعکس کلیشه ای ! ایده ش واقعا خاص و جالب بود. علاوه بر این ، چند تا از بهترین نقاط قوتش به نظرم اینها بودند : اول این که در عین فانتزی بودنش ، باور پذیر هم بود. یعنی خیلی غیرعادی و غیرقابل باور نبود. دوم فضاسازی فوق العاده اش بود که باعث می شد جذاب تر بشه. و سوم هم اینکه به نظرم نویسنده خیلی خوب تونسته بود یک دنیای منحصر به فرد و مخصوص خودش خلق کنه که مخاطب دَرِش غرق بشه. در آخر هم شخصیت پردازی داستان - که عالی بود ... من خودم گاهی واقعا می تونستم کورالاین رو درک کنم. شخصیت کورالاین به من انگیزه داد که شجاع باشم ، و کاری که لازمه رو انجام بدم ! هنوز که هنوزه ، بعد از خوندن کورالاین ، در موقعیت های سختی که برام پیش میاد یاد کورالاین می افتم و اینکه با وجود ترسش ادامه داد ، و برام مثل یه فانوس راهنما میشه ... :)) اون یکی پدر و اون یکی مادر هم بدون شک جزو بهترین قسمت های داستان بودن... مخصوصا اون یکی پدر که شخصیتش واقعا برام جالب بود ... و اون یکی مادر هم که از بهترین شخصیت های منفی بود? کاراکتر گربه رو هم دوست داشتم. خیلی شخصیت شک برانگیزی بود ، ولی خب جزو مهم ترین کاراکتر ها بود. یکی از خوبی های شخصیت های کتاب کورالاین به نظرم اینه که در طول داستان خواننده میتونه عمق شون رو ببینه... و در نهایت خود خواننده ست که در موردشون قضاوت می کنه ! به نظر من چند تا نکته منفی هم در کتاب وجود داشت که این ها بودند : اول اینکه یه جاهایی داستان و ترتیب اتفاق افتادن ماجراها یکم درهم و برهم می شد. علاوه بر اون، انگار از اتفاق افتادن ماجرای همسایه های کورالاین در اون یکی دنیا هم هیچ هدفی وجود نداشت... به نظرم ماجراش می تونست بعدا کمی بیشتر به ماجرای داستان مرتبط بشه. ( که متاسفانه این اتفاق نیفتاد ) دومین مورد هم پایان داستان بود . پایان داستان به هیچ وجه بد نبود ، در حقیقت کاملا غافلگیرم کرد، اصلا تکراری نبود و مثل خیلی از کتاب های ترسناک دیگه ، به طرزی کلیشه ای تموم نشد ، که خیلی خوب بود ؛ اما ، مسئله اینه که هنوز نمی تونم بگم این پایان بهترین پایان برای کورالاین بود . به نظر من باز هم خیلی جا داشت که پایانش بهتر و مناسب تر باشه. برای جمع بندی باید بگم که کتاب کورالاین از بهترین کتاب هایی بود که به عمرم خوندم ... معنای واقعی شجاعت و اراده رو بهم نشون داد. البته انیمیشنش هم ساخته شده ولی به نظرم کتابش واقعا یه چیز دیگه است ... پیشنهادم اینه که حتما حتما کتاب کورالاین رو بخونید ... ارزش حداقل یک بار خوندن رو داره :)) این هم بخشی از کتاب : "شجاع بودن به این معنا نیست که نباید ترسید . شجاع بودن یعنی اینکه ترسیده ای ، واقعا ترسیده ای ، به شدت ترسیده ای، ولی تصمیم درستی می گیری." و اول کتاب هم یک نقل قول از ج. ک.چسترتون اومده : افسانه های پریان واقعی تر از واقعیت اند؛ نه به این دلیل که می گویند اژدها ها وجود دارند، بلکه به این دلیل که می گویند اژدهایان را می توان شکست داد.