آبان 98 یک سیاهی مطلق بود! فارغ از اتفاقاتی که در خیابانها میافتاد، در دسترس نبودن اینترنت جهانی تجربه ترسناکی بود. مخصوصاً بعد از اینکه طی سالهای اخیر، عادت کرده بودیم بلافاصله از ماجراهای دورترین نقاط جهان هم خبردار شویم، در این ماه شوم حتی نمیدانستیم چند کیلومتر آنطرفتر از خانهمان چه خبر است!
فقط صدای گلولهها باعث میشدند اتفاقات تلخ احتمالی را تصور کنیم.
البته که من سرباز هم بودم. سرباز امنیتیترین زندان خاورمیانه، اوین مخوف!
اجازه دهید هیچ اشارهای به داستانهای خدمت نکنم، حقیقتاً حوصله دردسرهای احتمالی را ندارم.
در آن زمان، اینترنت محدود بود به سایتهایی که داخل ایران میزبانی میشدند. سایت شخصی برخی از اینفلوئنسرهای اکوسیستم و جاهایی مثل همین ویرگول! تنها باقیماندههای دنیای بیپایان اینترنت. و البته سایتهای دولتی و مسخرهای مثل تبیان!
باورتان نمیشود بعد از چند روز که صدای نوتیفیکیشن واتسپم را شنیدم، تا چه حد خوشحال شدم! خدا این شادیهای ساده را از ما دریغ نکن. اصلاً شاید اینترنت را قطع کرده بودند که همین لذتها نصیبمان شود. شاید سرمان به سنگ خورد و کمی بیشتر شکرگذار بودیم.
حالا باز هم بوی آبان 98 و قطعی اینترنت میآید. اینبار سازمانیافتهتر! اینبار با برنامه قبلی و با تصویب قانونی مضحک! طرح صیانت از کاربران! ما نخواهیم شما از ما صیانت کنید چه کسی را باید ببینیم؟!
البته خیلیها میگویند که اینها عرضه اینکارها را ندارند. البته که ندارند! جایی که در آن نتوانند بدنه کارت ملی بسازند، چطور میتواند جایگزینی برای گوگل داشته باشد؟ چگونه میتواند سرویسی معرفی کند که بهجای جیمیل مورد استفاده قرار بگیرد؟
اما خب از طرف دیگر، در این 26 سال فهمیدم هرچیزی در این کشور ممکن است. اصلاً مهم نیست که خیلیها مثل من رزقشان به لطف اینترنت (از نوع جهانی) به دست میآید. اصلاً مهم نیست که چقدر ممکن است کسبوکارها ضرر کنند و حتی بسیاری از شرکتهای بزرگ ورشکست شوند، اینجا ایدئولوژی مهمترین چیز است.
پایبندی به ایدئولوژی مشکلات را توجیه میکند. هرکس هم مشکلی دارد جمع کند از ایران برود. وگرنه ادای مزدورهای خودفروخته را هم درنیاورد و سرش را در لاکش فرو ببرد.
ای لعنت بر این جبر جغرافیایی.