حسین یوسفیان
حسین یوسفیان
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

شازده کوچولو

بچه که بودم اوضاعم چندان خوب نبود؛ همه چیز قاراشمیش بود و سگ صاحبش را نمی‌شناخت. با این حال آن‌ وقت‌ها کسی ککش هم نمی‌گزید و قصدی هم نداشت که اوضاع را روبه‌راه کند، حالا اما همه وکیل بازی‌شان گرفته و اوضاع انگار بهتر از قبل است. منتها چیزی که متوجه آن نیستم این است که دقیقا کِی کهن الگوی شازدۀ پخمه در ناخودآگاهِ جمعیِ ما بار گرفت، که بعد از این همه روح فرساییِ تاریخی، به جایی رسیده‌ایم که ویارِ وکیل‌الرعایا بکنیم. معلوم هم نیست از بی وکیل و وصی بودن حرصمان گرفته است یا چند وقتیست که، شش دانگ، رعیتیِ کسی را نکرده‌ایم؛ که اگر از من بپرسید جفتشان پَر شالمان بوده‌اند و دانگکی هم بیشتر و کمتر توفیری ندارد. ایرادش هم بماند برای خرده‌گیرانِ از من و ما بهتر. کلاً این رابطۀ ارباب و رعیت هم چیز جالبیست؛ ظاهرا اگر دموکراتیزه بشود بهتر هم می‌شود، از آن‌جا که قرار بر این می‌شود تا مطابقِ خواستِ خودمان بر ما فرمان برانند یک نفر را می‌گذاری آن بالا و امر می‌کنی که بهت امر کند؛ آخر تحت سیطرۀ دیگری به آزادی رسیدن راحت‌تر است، همانطور که تحت سیطرۀ دیگری اندیشیدن راحت‌تر.






وکیلارباب رعیتوکالتآزادىشاهزاده
گم‌گشته در عصرِ انفجار اطلاعات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید