میدانی..کافی است چند سالی بروی توی بحر تصویرسازی و با اهلش دم خور شوی، کم کم متوجه تغییر دنیا می شوی. رنگ ها تغییر میکنند، یک ناقلایی عجیبی در کنه وجود صندلی میبینی، آهنگی از صدای کلیک موس میشنوی، حس میکنی لیوان مود علاقه ات بهت چشمک میزند.
چیز عجیبی اتفاق نیفتاده است. جادوی تصویرسازی است که دارد کم کم اثر میکند. بین 2 تا 3 سال طول میکشد تا به بالاترین اثر از آن برسی و دوز آن را میتوان تا 8 ساعت در روز افزایش داد البته باید با ملاحظه و دقت انجام شود.
ولی هر چیزی سایه ای دارد. تصویرسازی با همه ی خوبی اش عوارض جانبی فراتر از کمر درد و درد چش و چال و سوزن سوزن شدن گردن دارد. مهمترین عارضه اش نازکی روح است. هرچقدر بیش تر در آن پیش میروی روحت نازک تر میشود. تصویرگرانی را با چشمان خودم دیده ام که آن ورشان دیده میشد. شاید به نظر باحال بیاید و خب درست است اما مشکل اش این است که گاهی دنیا دست به تیزی میشود و از یک دم روی همه یه خط و خیطی می اندازد. اگر این زخم برای دیگران دردناک باشد برای یک آدم شفاف کشنده است. آن ها نازک اند.
نمیدانم ایده ی نازک مساوی با ضعیف را چه کسی مطرح کرد و با کدام خواهرشوهرش پدر کشتگی داشت ولی درود میفرستم بهش و از همینجا بهش میگویم خیلی بد کردی. تو نمیدانستی که آجیل زندگی درهم است. تو نمیتوانی همزمان همه چیز را با هم داشته باشی. حرفم ساده است. مثلا نمیتوانی کل زندگی ات را روی مبل لم بدهی و تلویزیون را بالا پایین کنی و بگویی نچ نچ و توقع داشته باشی آدم فرهیخته و حسابی ای باشی. این مسئله در همه چیز صادق است. هرچیز بهایی دارد. تو نمیتوانی یک هنرمند با احساس باشی و روحت نازک نشود. میدانی قوی بودن چه معنایی دارد؟ اینکه آنقدر شجاع و نترس باشی که بگذاری روحت نازک شود...زره پوشیدن کار سختی نیست...اما کسی که سینه سپر میکند از آنکه به روحش لایه هایی از جلیقه ضدگلوله میپوشاند بسیار شجاع تر است...