نیکو سرشت
نیکو سرشت
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

اُتانازی

حدود هشت سال پیش خریدمش. انواع و اقسامشون رو بررسی کرده بودم؛ بین همتاهاش تک بود. گاهی پیش میومد که روزی ۱۳-۱۲ ساعت با هم وقت بگذروندیم. با وجودش دلم قرص بودم و خیالم راحت. عصای دستم بود و همیشه بهترین پیشنهادا رو می داد. باهم ماجراهای زیادی رو تجربه کردیم. به دنیاهای زیادی سر زدیم. یه وقتای وقت زیادی داشتم و بازی کنان پیش می رفتیم و یه وقتای دیگه وقت سر خاروندن هم نداشتیم. مراقبش بودمااا. برام خیلی ارزشمند بودااااا. ولی اونقدر نزدیکم بود و اونقدر به بودنش عادت داشتم که گاهی نمی دیدمش. گاهی که عجله داشتم بدون ملایمت برش می داشتم یا یکی دو باری هم از دستم افتاد زمین. از بس که ازش کار کشیده بودم، دو تیکه شده بود و جلدش هم از بدنه جدا شده بود. یادمه یه بار داشتم تمرین خوشنویسی می کردم، دستم خود به مرکب و لبه های سفیدش، قهوه ای شدن. بردمش دفتر فنی تا صحافیش کنن و یه کم از لبه هاش رو برش دادن تا لکه های مرکب از بین بره.
ولی این بار دیگه نمی شد کاری براش بکنم، آخه چند تیکه شده بود. بعضی از صفحاتش رو گم کردم. لبه بعضی صفحاتش هم تا شده بود. چندباری با اتو صافشون کردم ولی چون کاغذش خیلی نازک بودن دوباره تا می خوردن. دیگه داشت اذیت می شد. نگه داریش برام سخت شده بود. با اینکه مواظبش بودم ولی گاهی یه تیکه اش از دستم سُر می خورد و پخش زمین می شد. دلم نمیومد عوضش کنم ولی حس کردم که دیگه پیر شده و نمی تونه پا به پای من بیاد، و روز به روز بیشتر اذیت می شه. تصمیمم رو گرفتم که «باز نشسته اش» کنم. امروز رفتم یه نسخه جدید خریدم. تو راه به این فکر کردم که خوب حالا با رفیقم چه کنم! بذارمش تو قفسه کتابخونه! اون که عادت نداره یه جا بشینه، اینطوری احساس بی بیهودگی می کنه. به عنوان کاغذ باطله بدمش به بازیافتی! نمی گه چقدر بی معرفت! حالا که از پا افتاده شدم، انداختتم دور! اگر حق انتخاب داشت، خودش کدوم راه رو انتخاب می کرد؟
چند روز پیش با شاگردام در مورد اُتانازی دیسکاشن داشتیم. اینکه وقتی بدونی دیگه بهبود پیدا نمی کنی، و تا زمان مرگت از کار افتاده هستی و درد، یار شفیقت میشه و غذات دارو های مسکن قوی. اینکه خانواده ات تا روز مرگت، لحظه به لحظه عذاب بکشن. آیا بهتر نیست مرگت رو جلو بندازی؟ تازه میشه اینکار رو طوری انجام داد که بعدش بشه اعضای سالم بدنت رو اهدا کنی. که بخشی از تو، تو یه روح دیگه زندگی کنه. یه قطره از دریا همیشه دریاست!
نمی دونم شاید راه سومی هم باشه. هنوز تصمیم قطعی نگرفتم که با رفیقم چه کنم. با خودم می گم خوب بذارم تو کتابخونه، هر از گاهی می رم باهاش مشورت می کنم ولییی می دونم که بعد یه مدت که به نسخه (ویراست)جدید عادت کنم، کمتر و کمتر بهش سر خواهم زد و شاید کلا فراموشش کنم. خودم اگه یه روزی تو موقعیتی قرار بگیرم که بدونم بهبودی وجود نداره، گزینه اُتانازی رو انتخاب خواهم کرد...






شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید