درباره فیلم: انسان، فضا، زمان و انسان، فیلمی به نویسندگی و کارگردانی کیم کی دوک محصول سال ۲۰۱۸ کره جنوبی است. این فیلم افراد در سنین و مشاغل مختلف را در حال سفر با کشتی جنگی دنبال میکند و محدودیتهای انسانیت و اخلاق را بررسی میکند.
نویسنده نقد: جیدا تسوی یو لی، رئیس گروه زبان دانشگاه نرمال ملی کائوسیونگ تایوان
فیلم «انسان، فضا، زمان و انسان» محصول 2018 (کره جنوبی) به کارگردانی «کیم کیدوک» یک سؤال اساسی و فلسفی را مطرح میکند: معنای زندگی انسان در پایان جهان چیست؟
فیلم با یک سفر دریایی ظاهراً یک هفتهای در یک کشتی جنگی آغاز میشود که مسافران آن از پیشینههای مختلف فرهنگی و اجتماعی از جمله سناتور میانسال قدرتمحور (نامزد ریاستجمهوری) و پسرش، دختر و پسر جوان و عاشق، دو ژاپنی، سه فاحشه، گروهی از گانگسترها به رهبری یک شرور بداخلاقی و یک پیرمرد لال و مرموز.
این کشتی به عنوان نمادی از یک جامعه (عالم خُرد اجتماعی) است که بی عدالتی را آشکار میکند، زیرا سناتور و پسرش نسبت به مسافران دیگر، محل اقامت و غذای بهتری را دریافت میکنند.
این بیعدالتی موجب اعتراض آن دختر و پسر جوان و عاشق شده و این اعتراض، باعث پایان غمانگیز زندگی آنها میشود. شوهر کشته میشود و به اقیانوس پرتاب میشود و دختر جوان (حوا) همان شب توسط سناتور، پسرش و گانگسترها مورد تجاوز قرار میگیرد و باردار میشود.
با ادامه هرج و مرج و قتل در داخل کشتی، گویی نفرینی بر کشتی زده میشود و فردای آن شب، وقتی مسافران از خواب بیدار میشوند و متوجه میشوند که کشتی در آسمان معلق است. ناخدا و خدمه در مسیریابی یا شناسایی مکان ناتوان هستند و باعث میشود این کشتی پرنده در آسمان سرگردان شود.
با گذشت زمان و ناتوانی خدمه، مسافران شروع به درگیری باهم برای منابع محدود غذایی میکنند. سناتور با همراهی گانگسترها کشتی و منابع غذایی را کنترل میکنند اما اداره کشتی با بیعدالتی و تبعیض همراه است.
در این مدت که مسافرانی با یکدیگر درگیر هستند، آن پیرمرد بیسر و صدا گرد و خاکها را از داخل کشتی جمع میکند و در اتاقی، گیاهات مختلف کشت میکند و جوجه پرورش میدهد. با تمام شدن منابع غذایی و آغاز آدمخواری، پس از یک کشتار، تنها آن دختر جوان زنده میماند و پسری به دنیا میآورد و آنها در باغی که توسط پیرمرد کاشته شده و حالا گسترش یافته، زندگی میکنند.
این فیلم به درستی بیانیه تند نیچه (فیلسوف و جامعهشناس آلمانی) را به یاد میآورد که: «خدا مردهاست. خدا مرده باقی میماند و ما او را کشتهایم. چگونه خود را تسلی خواهیم داد، جنایتکاران تمامِ جنایتکاران را؟ آنچه مقدسترین و مقتدرترین چیز بود که تاکنون جهان به خود دیدهاست، بر اثر خونریزی بسیار حاصل از چاقوهای ما مرده است.»
علاوه بر این، در این دنیای بدون خدا، آنچه باقی میماند مبارزه برای بقا است. اگر به گفته چارلز داروین(صاحب نظریه تکامل) فقط قویترین و قویترینها زنده میمانند، پس انسان چگونه میتواند «انسانیت» یا ماهیت انسان، یا صرفاً زندگی انسان را تعریف کند؟ اینها سوالاتی است که در این فیلم به آنها پرداخته شده است.
این فیلم خود را به صورت تمثیلی نشان میدهد که در آن استعارههای فرهنگی و مذهبی مختلف از جمله لاپوتا در سفرهای گالیور و کشتی نوح کتاب مقدس به کار گرفته شده است. این کشتی که خود یک نماد است، دستخوش دگرگونیهای مختلفی میشود: اول یک کشتی جنگی و سپس کشتی تفریحی و بعد هم یک کشتی معلق و در نهایت یک یک ضد آرمانشهر. میتوان گفت به طور استعاری، کشتی مظهر دنیای انسانی است که در آن سالیان سال در میادین مختلف جنگ خون ریخته شده است.
وقتی کشتی تبدیل به یک کشتی معلق در فضا میشود که در آن انسانها با شرایط شدید کمبود و خطر به چالش کشیده می شوند، تفاوت چندانی با سایر گونهها ندارند. این وضعیت با آنچه جورجیو آگامبن(فیلسوف ایتالیایی) آن را "وضعیت استثنایی" مینامد، همخوانی دارد. جایی که انسانها در «حیات برهنه» هستند و از قانون، نظم یا اخلاق محروم است.
آگامبن از یک مفهوم به نام هوموساکر سخن میگوید. او شرح میدهد که هوموساکر مفهومی متعلق به روم باستان است و به کسی اطلاق میشد که عمل ناشایستی را مرتکب شده و یکی از تابوهای جامعه را زیر پا گذاشته است و به همین دلیل از تمام حقوق شهروندی و انسانی خود محروم شده است و هیچ قانونی نمیتواند از کرامت و حتی حق حیات او دفاع کند. آگامبن در اصل این وضعیت را که هوموساکر از همه حقوق خود معلق میشود تا به قتل و تعذیر برسد، «وضعیت استثنایی» مینامد. زندگی در «وضعیت استثنایی» یک حیات برهنهای است که هر لحظه امکان قطع شدن آن وجود دارد. در واقع اين حيات برهنه، حياتی بیدفاع است. انسان با قرار گرفتن در وضعيت حيات برهنه از خودش به عنوان موجودی اجتماعی دارای حقوق اساسی بيگانه میشود و به قالب موجودی در میآيد كه صرفا سزاوار مرگ است.
در این فیلم، پیرمرد مرگ دنیا را پیشگویی میکند و از رسالت خود آگاه است. او با وجود اینکه شاهد تجاوز، قتل، وحشیگری و ظلم است، به تلاشهایش برای آماده شدن برای آخرالزمان ادامه میدهد. نحوه رفتار او با اجساد مسافران کشتی، آدمخوارانه به نظر میرسد. جسد مسافران خرد میشود تا کمپوست (عمل پوساندن و تجزیه بقایای گیاهی و حیوانی) برای گیاهان باشد. او از تمام مواد به بهترین شکل استفاده میکند همانطور که متوجه میشود که گوشت یا خون انسانها، تبدیل به مواد مغذی برای زمین و منبع معیشت خواهد شد.
مانند مرگ یا برج در تاروت، تخریب همیشه با رستاخیز همراه است. این فیلم چندین کنایه از کتاب مقدس را به یاد میآورد. شهر گناهآمیز سدوم باید توسط «گوگرد و آتش» ویران شود تا ایمان دوباره احیا شود.
سدوم نام شهری است که در کتب مقدس به عنوان محل زندگی حضرت لوط یاد شده است. در این شهر رفتارهای غیر اخلاقی جنسی انجام میشد که در نهایت با عذاب الهی ویران شد.
در داستانی دیگر، حضرت نوح یک کشتی ساخت و با قرار دادن جفت حیوانات، جان آنها را نجات داد و حفظ کرد. پیرمرد هم به همین ترتیب دانهها، خاک و تخممرغ را جمع میکند تا باغ را بکارد زیرا میداند که وقتی بارور شد و مرغ زیاد شد، زندگی انسان تداوم مییابد.
تناهی زمانی و مکانی همراه با بی نهایت الهی موضوع فیلم هستند. پیرمرد با وجود لال بودنش که همیشه لبخندی مرموز میزند، مظهر «خدا» است و آخرین ادای احترام او به شخصیتهای آدم و حوا، گوشت اوست و رد خون باقی مانده از ردپاها نشانه بینهایت است.
زمان، مکان و زندگی انسان محدود است، اما الوهیت نامحدود است. مانند نقل قول شکسپیر که: «جهان یک صحنه ی نمایش است و تمام زنان و مردان جز بازیگران آن نیستند. هرکدام خروج و ورود خود را دارند»
انسانها روی صحنه نقش میبندند و با پایان یافتن زندگیشان خروجی خواهند داشت، اما مرگشان به شکلهای دیگر منجر به تولد دوباره میشود، تا زمانی که به بینهایت الهی ایمان داشته باشند. این باغ فراتر از هر مرز زمانی و مکانی به رشد خود ادامه خواهد داد.