آدمهای قصهگو با همه فرق دارند، قصهگوها، میدانند چطور به دنیا نگاه کنند، چطور زندگی را بلد شوند و چطور پای قصههایشان را به زندگی دیگران باز کنند. «الهام سوادکوه» یکی از آدمهای قصهگوی این جهان است، او با دستانش، عروسکهایی خلق کرده که هر کدام بر دوش خود قصهای دارند، یک قصهی ساده و صمیمی. قصهی عروسکهای الهام خانم، قصهی زنان و مردانی ست که در گوشه گوشهی کشور، با همت خود زندگی ساختهاند.عروسکهای الهام خانم حرف میزنند، زبان دارند، اهل پروتز و دماغ عملی نیستند، شال به کمر بستهاند و کلاه به سر گذاشتهاند تا زندگیشان را بسازند، و با قصههایشان زندگی ما را -و شاید در نهایت ایران را- آباد کنند.
نمیخواستم دکتر یا مهندس باشم
همهی خانواده میگفتند:«الهام تو باید یا دکتر بشی یا مهندس». دانش آموز زرنگ بودن این مشکلات را هم داشت، یا باید تجربی میخواند یا ریاضی. اما الهام خانم قصهی ما، قصد داشت هنرمند شود و برای هنرمند شدن نیازی به فرمولهای ریاضی نداشت. او در این باره میگوید:« هر طور شده، با اصرار زیاد تونستم خانوادهام رو راضی کنم و برم هنرستان. گرافیک خوندم. ولی از همون اول تصمیم گرفتم بیکار نمونم و از رشتهام پول در بیارم.همین شد که توی دوران هنرستان تونستیم توی فرهنگسرای متروی بهشتی با دختر داییم غرفه بگیریم و کار کنیم. چاپ روی پارچه و کارهای هنری دیگه انجام میدادیم. بعد از اون در دوره دانشجویی تابلو میکشیدم و یه سری وسایل تزیینی و کاربردی درست میکردم و به فروشگاهها میفروختم. بعد هم که آموزش و فروش انواع گلدوزی و شماره دوزی رو داشتم».از حرفهای الهام خانم پیداست همت بلندی دارد، و شاید همین همت بلند باعث شده عروسکهای بینظیری خلق کند، عروسکهایی برگرفته از آدمهای واقعی اطرافش.
اولین عروسک را ساختم
کارشناسی که تمام میشود، الهام خانم شروع میکند گشتن دنبالِ یک کار ثابت، مثلا معلمی. اما چون پارتی ندارد مهارتش به چشم نمیآید. برای آخرینبار میرود سراغ یک مدرسه تا آمادگیاش را برای تدریس درس هنر مطرح کند و بگوید من فارغالتحصیل رشته نقاشی از دانشگاه سوره هستم؛ اما متوجه میشود عروسِ مدیرِ مدرسه سمتِ معلمِ هنر را به نام خود زده است. همانجا تصمیم میگیرد، خودش کارفرمای خودش باشد.« دلم میخواست مفید باشم و مستقل، و لااقل از هنرم بهره ببرم.نمیخواستم بعد از سالها کار هنری کردن و درس خوندن بیکار بشینم. شبکههای اجتماعی تازه روی کار اومده بودن. کانالهای آموزشی، گروههای مختلف. یه روز حین گشتزنی توی فضای مجازی با یه گروه آشنا شدم. راستش عروسک سازی رو از یه گروه تو تلگرام یاد گرفتم. به صورت رایگان. اولین عروسک رو با زیرپوش همسرم ساختم. اولین عروسکی بود که خودم طراحی کرده بودم. شبیه مامانم شده بود. وقتی برای همسرم و دوستانم فرستادم، همه عاشقش شدن.» حالا الهام یک سرگرمی جدید پیدا کرده است. یک سرگرمی بامزه که میتواند تبدیل به یک شغل شود، یک شغل مفید و سودآور اما پرزحمت. دوران آزمون و خطا شروع میشود، الهام خانم ایدههایش را پیاده میکند، کوک میزند، پاره میکند و دوباره میدوزد. بعد از چند روز حس میکند کارش بهتر شده و سرعتش بیشتر.
عروسکهای لپگلی با موهای حنا بسته
چند ماه از ساختن عروسک زیرپوشی میگذرد. حالا الهام عروسکهای مختلفی ساخته است. اما او میخواهد کاری کند کارستان، میخواهد عروسکهایش تفاوتی ویژه با دیگر عروسکها داشته باشند تا هرکس هر جای ایران آنها را میبیند بگوید:« کار الهام سواد کوهیه». همین میشود که شخصیتهای واقعی ذهنش را روی عروسکها پیاده میکند. او سعی دارد جای باربیهای هفت قلم آرایش کرده عروسکهایی بسازد سنتی که رنگ و بوی فرهنگ، سنت و روستا دارند.« از چهره و تیپ پیرزنهایی که تو روستای محل تولد مادربزرگم هستن الهام گرفتم، روستای ازناوله توی شهرستان فریدن اصفهانه.سادگی پیرزنها و بانمکیشون و زندگیهای جالبشون برام خیلی جذابیت داشت» الهام دست به خلق میزند، با کوک زدن روی لپهای گلی عروسکهایش چین و چروک میاندازد روی صورتشان، دماغهایشان را بزرگ درست میکند، همانطور که قبلا بوده، قبل از آمدن عملهای زیبایی. بعد به سراغ موهای حنا بسته و بافته شدهشان میرود و چادرهایی که به کمر میبستند. حالا هر کس که عروسکهایش را میبیند ناخودآگاه لبخند میزند، مهمتر از این همه اتفاق نظر دارند که چیزی که ساخته شده در عین سادگی، خیلی واقعی و نزدیک به زندگی است.
عروسکهایم زبان دارند، حرف میزنند
عروسکها شکل و شمایل خاصی دارند، اما ذهنِ خلاق الهام به توقف در همین جا راضی نیست، او میخواهد عروسکهایش حرف بزنند. او صدای عروسکهایش را میشنود و میخواهد همهی مردم ایران زبانِ عروسکهایش را بفهمند، و قصه اینجا به کمک او میآید. الهام سوادکوهی، میشود الهامِ قصهگو. او درباره خلق قصههایش میگوید:« بعضی از قصهها واقعی هستن، توی پیرزن و پیرمردهای دور و برم دیدم، خصوصا همون پیرزن های بامزه ازناوله، بعضیهاش هم یک دفعه به ذهنم میرسه، مثلا یه ننه دارم به اسم ننه گلی، شهرتش ننه گلدونه، سن و سالش 70ساله، ننه گلدون عاشق گل چیدنه، از وقتی پسر بزرگش شهید شد و داغشو گذاشت به دل ننه، میره تو صحرا گل میچینه به مادرای تنها گل میده، کار هرروزشه… یا یه ننه دیگه دارم به اسم ننه استرس، دلش برای بچههاش که رفتن شهر تنگ شده، نامه که نمینویسن، تو ازناوله هم فقط همین یک باجه تلفن هست، ننه استرس داخل باجه تلفن مینشینه، تا حاجی ملاطفت بیاد، دوریالی بیاره و شماره بچهها رو بگیره و بعد از اینکه کلی خودش صحبت کرد تازه گوشی رو به ننه استرس بده تا اونم صحبت کنه. ننه استرس از این کار حاجی ملاطفت خیلی عصبانی میشه ولی چارهای نداره؛ نه سواد شماره گرفتن داره و نه قدش انقدر بلنده که به گوشی تلفن برسه.» البته گفتن این همه قصه، برای دهها عروسکِ زن و مرد کار آسانی نیست، به خاطر همین الهام خانم بیشتر از قبل مطالعه میکند، فکر میکند و برای هویت بخشین به عروسکهایش مدتها وقت و انرژی صرف میکند.
از شب تا صبح دویست عروسک میدوختم
کار و بارِ الهام خانم سوادکوه، حالا مشتریهای خاص خودش را دارد، وقتی در نمایشگاهها غرفه میگیرد و میز میچیند، وقتی در غرفهی مجازیاش در «باسلام» عروسکهایش را همراه قصههایشان معرفی میکند، میبیند که مشتریهایش با عشق به سراغِ عروسکها میآیند و در میانِ پیرزن و پیرمردهای سخنگوی او، به دنبال خاطرات خود میگردند، به دنبالِ مادربزرگ و مادرشان، به دنبالِ آقاجان و پدر[جانشان. اما با اینحال، هنوز هم سختیهای کار کم نیست. او میگوید:« کار دوختن این عروسکها ظریف، سخت و وقتگیره؛ ولی وقتی یه عروسک تموم میشه کلی لذت میبرم و بهش میخندم. یکی از دغدغههای اصلی من این بود که فرهنگ و سنت خودمون رو ترویج بدم و بچهها بهجای داشتن باربی با قیافهای رویایی، با واقعیتها روبرو بشن و یاد مادربزرگها و پدربزرگها و قصههاشون زنده بمونه. خانمها باید دنبال علاقههاشون برن و براش وقت بذارن. لازم نیست کلاسهای گرون قیمت برن. همینکه توی اینترنت جست و جو کنند کلی آموزش رایگان پیدا میکنند. فقط باید خلاق و صبور باشند. فکر نکنن اگه امروز به یه هنری رسیدن فردا منبع درآمدشون میشه. نه! سختی زیاد هست و موفقیت مستلزم صبر و حوصلهست. من ابتدای کارم هفتهای 200 تا عروسک میدوختم. شبها تا صبح بیداربودم تا به نتیجه برسم. من به همهی اونهایی که دنبال یک شغل هستند میگم: «اگر عزم اینو دارین که به جایی برسین باید تلاش کنید، خلاق باشید و برای هنرتون تبلیغ کنید.»
چطور میتوانم یک عروسک سخنگو داشته باشم؟
این روزها، الهام خانم مادر شده، او روزها در حالی که کودکش را روی پا تاب میدهد و برایش لالایی میخواند نخ و سوزن دست میگیرد و عروسک میدوزد، عروسکهایی که میتوانند مهمانِ خانهی ما باشند و منبعِ درآمدی برای او. شاید شما هم با دیدنِ عکس عروسکهای الهام خانم دلتان بخواهد یکِ پیرزن را مهمان خانهتان کنید، خریدن این عروسکها دردسر خاصی ندارد، خانم سوادکوهی در «باسلام» غرفه دارد، غرفهای به اسم «گشتاهنر» شما میتوانید، «باسلام» را در اینترنت جست و جو کنید، با عضویت در سایت یک لینک دعوت هدیه بگیرد. لینک دعوت اختصاصی خود را برای دوستان و آشنایانتان بفرستید با اینکار هم خودتان و هم دوستانتان میتوانند با تخفیف از خانم سوادکوهی خرید کنند و صاحبِ عروسکهای بامزهاش شوید. اگر دوست داشتید از اینجا سری به صفحه دعوت «باسلام» بزنید، کوکبخانم، ننه زائر، عمو میرزاقاسمی، خاله ترشتره، ننه گلدون و... چشم به راه شما هستند.