سال 1399 پادکستی گوش می دادم با عنوان انسانک. این پادکست همیشه با گفتن:« جستاری صوتی در مورد تجربیات زیسته و روزمره با عمقی کمی بیش از معمول» شروع می شد. همان موقع دانستم من هم همین هستم؛ علاقه مند به کمی بیش از معمول بودن. به همین دلیل هر چه می گویم یا می نویسم تجربیات زیسته ام هستند اما با عمقی دقیقا کمی بیش از معمول نه کمتر.
این بار هم قصد دارم از تجربیات زیسته ام با عمقی کمی بیش از معمول بنویسم.
تا به حال به مکالمات و تعارف های روزمره مان دقت کرده اید؟ مثلا خیلی از ما صحبت یا نظرمان را با کلمه ی «بنده» شروع می کنیم. نظر بنده این است... بنده ترجیح می دهم... و از این قبیل جملات.
اگردر گوگل معنی کلمه بنده را سرچ کنید معانی مختلفی را برای آن نمایش می دهد مثل کلمه ی «اسیر»، انگار در ما و مکالماتمان اسارتی وجود دارد. ما در ظاهر آدم های آزاده ای هستیم و حتی این آزادگی را به زبان می آوریم، اما اگر بخواهیم با خودمان صادق باشیم آیا واقعا تمام نظرات من متعلق به من هستند؟ یا نه، من فقط آنها را نقل قول می کنم؟
من بارها به این سوال فکر کرده ام. اینکه آیا تصمیم من واقعا تصمیم من است؟ آیا این نظر متعلق به من است یا صرفا از یک نویسنده ی مشهور و شناخته شده است؟
متاثر بودن از دیگری ابدا بد نیست، مگر می شود با دیگری در تعامل بود و از او متاثر نبود؟ تنها حالت امکان پذیر این است که این تاثیر را کم رنگ کنیم؛ زمانی که دیگری به ما کمک کند تا بتوانیم خودمان را پیدا کنیم و خودی متعلق به خودمان داشته باشیم.
کتاب هایی خواندم که مرا درون خودشان حبس کردند و من به عنوان خواننده نمی توانستم نقشی جز پذیرفتن آنچه نویسنده گفته است داشته باشم. و این یعنی نادیده گرفتن هر نوع شیوه ی فکر کردن دیگری و پذیرفتن تنها یک دیدگاه.
اما چند ماه پیش کتابی، تکرار اثر کی یر کگور، خواندم که این گونه تمام شد:« علارغم این واقعیت که معمولا منم که سخن می گویم، تو ای خواننده ی عزیز( تو واجد درکی درست از حالات و عواطف نفسانی درون هستی، و به همین دلیل است که تو را «عزیز» می خوانم)، هر جا هر چه می خوانی در باب اوست( شخصیت اصلی کتاب). گذارهای گوناگونی را خواهی دریافت...»
خواننده ی عزیز و ارزش قائل شدن برای فهم خواننده توجه مرا جلب کرد. همان چیزی بود که درموردش فکر می کردم. در تمام مدتی که کتاب را می خوانی تحت تاثیر نظرات نویسنده هستی اما در آخر نویسنده تو را عزیز می خواند و آنچه اهمیت دارد فهم و نظر تو است.
الان هم در حال خواندن کتاب جنایت و مکافات اثر داستایفسکی هستم. در این کتاب حالات مختلف آدم و افکارش را حول یک جنایت می خوانیم. جایی که افکار و تجربیات یک شخص اهمیت دارد؛ هر لحظه شاهد تناقض های درونی آدم هستیم.
ترجیح می دهم با یک سوال این متن را تمام کنم. من چگونه می توانم با دیگری تعامل داشته باشم اما نه من و نه دیگری در اسارت نظرات یکدیگر نباشیم؟
#تجربه
#فردیت