سلام ...
امروز با یک مسئله ای برخورد کردم که به نظرم جهت یادآوری باید بیانش کنم .
من عضو گروههای دوستانه متعددی هستم و اکثر اون گروه ها با این مسئله دوستان دیگرمون که میدونیم میتواند دوست خوبی هم برای اونها باشد به جمع بیاریم تا هم دایره دوستی بزرگتری داشته باشیم و هم از تجربیات هم استفاده کنیم مشکلی نداشتند و این روند آنقدر تکرار شده بود که جز یکی از قانونهای زمینه ای ذهنم شد و دیشب وقتی داشتم به یکی از بهترین دوستام که از قضا هم تی ای کار کرده و هم طبیعت گردی دوست داره رو به گروه دوستی ام که همه این پارامترها رو داشت اضافه کردم و البته ناگفته نماند چندین دوست مشترک هم در این گروه داشتیم که همین باعث میشد من قانون ذهنی ام بیشتر ترغیب بشه ...
این شد که من دوست عزیزم را به گروه وارد کردم و بعد یکی از دوستان دیگرم بهم پیام داد و از قانون های گروه گفت ...
حالا شما تصور کنین که من با حجمی از اطلاعات ناگفته مواجه شدم و متعجب و شرمسار به متن پیام نگاه میکنم و مداوم با خودم تکرار میکنم که چرا زودتر قانون ها رو نپرسیدم و براساس چارچوب های ذهنی خودم عمل کردم و البته این را هم بگم که دوست عزیز پیام دهنده ام در کمال ادب و احترام با لحن کاملا بالغانه تمامی را بازگو کرد و من هم سریعا به دوست ادد شده ام پیغام و پسغام دادم که مبادا اشتباه من را تکرار کند و او نیز دچار احساست مشابه من شود ...
این شد که نتیجه گرفتم:
1- همیشه باید چارچوبهایم را در اول کار بیان کنم نه در اواسط یا آخر کار چون مردم بنده خدا علم غیب ندارند و نمیتوانم به آنها خرده بگیرم .
2-اگر کسی به هزار دلیل چارچوبهایش را نگفت، من بپرسم تا دوباره دچار همچین احساس گزنده ای نشوم .
3- شما هم یادتون باشه بگین و بپرسین چون از نان شب بر شما واجب تر هست و هر سهل انگاری در این زمینه باعث یک زخم می شود و به مرور حالمان بدتر و بدتر ...