niloofaram
niloofaram
خواندن ۹ دقیقه·۴ ماه پیش

شروع تابستان با نویسندگان ژاپنی

بعد از دو سال برمی‌گردم تا دوباره از کتاب‌هایی که می‌خوانم، بنویسم. حالا که دیگر شش ماهی است که از دانشگاه بیرون زده‌ام. به معنای واقعی تکه‌های باقی مانده خود را جمع کرده و با دوران ارشد وداع گفتم. حالا که شش ماهی است که به این فکر می‌کنم "الان چی؟ الان باید چیکار کنم؟". حالا که ربع قرن سن دارم و از همیشه سرگردان‌ترم. حالا که آزادی عمل کاری هر کاری را که دوست دارم انجام بدهم، دارم ولی جسارتش را نه. شاید الان کتاب‌ها و نوشتن بیشتر به کمکم بیایند. دست کم امیدوارم که همین طور باشد.

به غیر از نیمه‌ی اول کتاب آخر، باقی کتاب‌ها را به انگلیسی خوانده‌ام. برای همین از کیفیت ترجمه‌ی دو کتاب اول اطلاعی ندارم.

سرگذشت گربه مسافر (The Travelling Cat Chronicles)

اگر تجربه زندگی با یک گربه(یا هر حیوان خانگی دیگر) را دارید، این کتاب راست کارتان خودتان است.

ولی هشدار می‌دهم ممکن است بعد از خواندن آخرین صفحه و بستن کتاب، چشم‌های‌تان را از فرط گریه از دست بدهید.

ولی با تمام این اوصاف ارزشش را دارد.

خلاصه‌ی کتاب:

ماجرا از زمانی شروع می‌شود که ساکورو که صاحب ونی نقره‌ای است، گربه‌ای خیابانی را پیدا می‌کند که اطراف و زیر ون او را برای زندگی انتخاب کرده است. رفته رفته به این گربه اخت می‌گیرد و بعد از حادثه‌ای که برای گربه رخ می‌دهد، او را به خانه‌اش می‌آورد تا از او مراقبت کند. اسم او را نانا می‌گذارد و در نهایت نانا رضایت می‌دهد که تبدیل به گربه‌ی خانگی ساکورو شود. چند سال بعد به دلیل مشکلی که برای ساکورو به وجود می‌آید، مجبور است سرپرستی نانا را به شخص دیگری دهد. برای همین تصمیم می‌گیرد یک ژاپن را زیر پا بگذارد و سراغ عزیزترین آدم‌های زندگی‌اش برود تا ببیند به کدام یک می‌تواند اعتماد کند تا سرپرستی نانا را به آن‌ها بسپارد.

نویسنده: هیرو آریکاوا (Hiro Arikawa)

سال انتشار: 2012

تجربه‌ی من از کتاب:

با خوندن این کتاب بود که من دوباره روی دور کتاب‌خونیِ منظم افتادم. کتابی خوشخوان با شخصیت‌ها و روابطی که می‌تونین باهاش احساس همذات‌پنداری کنین.

کتابی آروم که مملو از دوستی‌هایی است که از دوران دبستان و دبیرستان و دانشگاه به یادگار موندن.

کتابی دوست‌داشتنی که توش حیوانات هم برای خودشون شخصیت دارن و به افکارشون پرداخته میشه. جوری که نویسنده از زبون نانا حرف می‌زنه، خیلی بامزه و گربه‌گونه است.

کتابی که درسته اشک‌تون رو درمیاره ولی همون قدر هم لبخند روی لب‌هاتون می‌نشونه.

برشی از کتاب:

My story will be over soon. But it’s not something to be sad about. As we count up the memories from one journey, we head off on another. Remembering those who went ahead. Remembering those who will follow after. And someday, we will meet all those people again, out beyond the horizon.

ترجمه فارسی:

داستان من به زودی تموم میشه ولی این چیزی نیست که بخوایم خودمون رو واسه‌اش ناراحت کنیم. همزمان که خاطرات یه سفر رو می‌شمریم، سفری دیگه رو آغاز می‌کنیم.به یاد کسانی که جلوتر به راه افتاده‌اند. به یاد کسانی که بعد از ما می‌آیند. و یه روزی دوباره تموم اون آدم‌ها رو ملاقات می‌کنیم، توی یه جهانی (شاید هم فردایی) دیگر.

موسیقی پیشنهادی:

All I want by Kodaline


روزها در کتابفروشی موریساکی (Days at the morisaki bookshop)

اگر در دهه بیست سالگیِ زندگی به سر می‌برید و فکر می‌کنید که تنها خودتان هستید که هیچ هدفی برای آینده ندارید و نمی‌توانید هیچ مسیری را پیدا کنید که در آن قدم بگذارید تا شما را به مرحله بعدی زندگی برساند، این کتاب را امتحان کنید. راه‌حلی به شما ارائه نمی‌دهد ولی شاید کمک کند که مقداری آرامش به زندگی شما باز گردد.

خلاصه‌ی کتاب:

کتاب در مورد دختری 25 ساله به نام تاکاکو است که روزی دوست‌پسرش به او می‌گوید که "دارم ازدواج می‌کنم". دقیقا همین جمله. نه اینکه "بیا با هم ازدواج کنیم" یا حداقل "می‌خوام ازدواج کنم". تاکاکو می‌فهمد که در تمام طول مدت رابطه‌اش با این پسر، انتخاب دوم او بوده است. طبیعتا رابطه‌اش را با او قطع می‌کند و از آنجایی که با دوست‌پسرش و نامزد دوست‌پسرش در یک شرکت کار می‌کردند، از کارش هم استعفا می‌دهد. مادرش شرح ما وقع تاکاکو را برای دایی‌اش می‌گوید و به همین واسطه تاکاکو سر از کتاب‌فروشی موریساکی در می‌آورد تا به طور موقت کمک دست دایی‌اش شود. کتاب‌فروشی‌‌ای که برای پدربزرگش بوده است و حالا به دایی عجیب‌وغریبش به ارث رسیده است. دایی‌ای که آدم موردعلاقه‌ی تاکاکو در روزهای کودکی‌اش بوده است و با گذشت سال‌ها از او فاصله گرفته است. آیا تاکاکویی که تعداد کتاب‌هایی که خوانده کمتر از انگشتان یک دست است، می‌تواند در کتاب‌فروشی موریساکی دوام بیاورد و دوباره با دایی‌اش ارتباط بگیرد؟

نویسنده: ساتوشی یاگی‌ساوا

سال انتشار: 2023

تجربه‌ی من از کتاب:

این ژانر از کتاب‌های ژاپنی مثل یک ملافه‌ی نازک می‌مونن که شما رو توی خنکای شب‌های تابستانی همراهی می‌کنن. این طوری نیست که بخواهند جهان‌بینی‌ات رو عوض کنن یا با خوندن‌شون بخوای یهو به خودت بیای و بفهمی زندگی چیه. نه اصلا. صرفا قابل درکن، قابل لمسن، احتمالش زیاده که احساساتی که توش ازش حرف زده میشه رو تجربه کرده باشی و همین زیبایی این کتاب‌هاست که بهت یادآوری می‌کنه که زندگی ما آدما و احساساتی که تجربه می‌کنیم، خیلی شبیه به هم هستند. مهم نیست که اون آدم توی چه فرهنگی بزرگ شده و چه پیشینه‌ای داشته.

و صادقانه بعضی وقت‌ها دوست داری فقط با یه چیزی احساس نزدیکی کنی. مخصوصا وقتی که در بهترین نقطه از زندگیت نیستی و این می‌تونه یه یادآوری باشه که "این نیز بگذرد". گاهی وقت‌ها برای اینکه فقط یه روز رو به شب برسونی، نیاز به همین از "این نیز بگذرد"های موقت داری.

برشی از کتاب:

“Don’t be afraid to love someone. When you fall in love, I want you to fall in love all the way. Even if it ends in heartache, please don’t live a lonely life without love. I’ve been so worried that because of what happened you’ll give up on falling in love. Love is wonderful. I don’t want you to forget that. Those memories of people you love, they never disappear. They go on warming your heart as long as you live. When you get old like me, you’ll understand.”

ترجمه فارسی (توسط مژگان رنجبر از انتشارات کوله پشتی)(لینک کتاب در طاقچه)

نترس از اینکه عاشق کسی بشی. وقتی عاشق می‌شی، دلم می‌خواد سرتاپا عاشق بشی. حتی اگه آخرش با دل‌شکستگی تموم بشه، لطفاً زندگیت رو تنها و بدون عشق نگذرون. بابت اتفاقی که برات افتاد خیلی نگران بودم که نکنه از عاشق شدن دست بکشی. عشق فوق‌العاده‌ست. نمی‌خوام این رو فراموش کنی. خاطرات آدم‌هایی که عاشقشونی هیچ‌وقت از بین نمی‌رن و تا وقتی زنده‌ای، قلبت رو گرم نگه می‌دارن. وقتی مثل من سن‌وسالت بره بالا، متوجه می‌شی.

موسیقی پیشنهادی:

7 PM by BSS ft. Peder Elias

سوکورو تازاکی بی رنگ و سال‌های زیارتش (Colorless Tsukuru Tazaki and His Years of Pilgrimage)

فکر کنم سومین باری بود که این کتاب را شروع می‌کردم و دو دفعه قبل نصفه رهایش کرده بودم. نه اینکه جذاب نبوده باشد، صرفا بارهای قبل زمانش مناسب نبوده است. سخت‌خوان نیست ولی نیاز دارد که برایش تلاش کنی.

خلاصه‌ کتاب:

سوکورو تازاکی از ایستگاه‌های قطار خوشش می‌آید. برای همین تصمیم می‌گیرد مهندس شود تا بتواند در آینده ایستگاه قطار طراحی کند. برای دنبال کردن این هدف خود مبجور به ترک ناگویا، شهر زادگاه خود، شده و به توکیو می‌رود. در ناگویا او عضو یک گروه دوستی 5 نفره است که به غیر از او باقی دوست‌هایش نام رنگی در نام‌های خود دارند. ولی او نه. او فقط سوکورو تازاکی است. سوکورو تازاکی بی‌رنگ که فکر می‌کند مثل یک گلدان خالی می‌ماند. باقی دوستان او در ناگویا باقی می‌مانند و تنها اوست که از آن‌ها دور میفتد. مشکلی نیست. دوستی آن‌ها قوی‌تر از آن است که این فاصله بخواهد تاثیری روی روابطشان بگذارد. دست کم این چیزی است که سوکورو فکر می‌کرد. اما چندی بعد وقتی که در یکی از تعطیلاتش به خانه برمی‌گردد، هیچ خبری از دوست‌هایش نیست. هیچ کسی جواب تلفن او را نمی‌دهد یا هیچ کسی به دیدارش نمی‌آید. تا اینکه بالاخره یکی از دوست‌هایش در تماسی کوتاه به او می‌گوید که هر 4 نفر آن‌ها متفق‌القول به این نتیجه رسیده‌اند که بهتر است رابطه‌ی خود را با او قطع کنند. دلیلش را به او نمی‌گویند و او هم نمی‌پرسد. اما تاثیر این اتفاق سال‌ها با او باقی می‌ماند. حالا که 16 سال از آن زمان گذشته است و زنی به زندگی‌اش پا گذاشته است که در مورد جدایی او از دوستانش کنجکاو است، باعث می‌شود سوکورو دوباره آن سال‌های زندگی‌اش را مرور کند و زخمی که فکر می‌کرد بسته شده است، باری دیگر شکافته می‌شود تا علت این جدایی را بفهمد.

نویسنده: هاروکی موراکامی

سال انتشار: 2013

تجربه‌ی من از کتاب:

اگه تا حالا تجربه‌ی از دست دادن یه دوست نزدیک رو داشته باشین، این کتاب می‌تونه خیلی براتون دردناک باشه. از دست دادن یه دوست نزدیک حتی اگه به‌خاطر این باشه که صرفا مسیرتون از هم جدا شده باشه، خیلی دردناکه چه برسه که بیان یه روز بهت بگن که نمی‌خوایم دیگه باهات دوست باشیم. تا روز قبلش آدمایی توی زندگی‌ات بودن که می‌تونستی باهاشون حرف بزنی، وقت بگذرونی، دردودل کنی ولی امروز دیگه اونا رو نداری، علاوه بر اون نمی‌دونی چی کار کردی که تو رو کنار گذاشتن. هر چه قدر که فکر می‌کنی دلیلی براش پیدا نمی‌کنی و این درد داره. حداقل یه مدت خوبی طول می‌کشه تا ازش گذر کنی.

فضای این کتاب مخصوصا نیمه‌ی اول کتاب برای من خیلی یادآور کتاب دمیان هرمان هسه بود. خوندنش یه احساس غریبی داشت که دوست داشتم ادامه بدم ببینم چی میشه.

و اگه تصمیم دارین این کتاب رو بخونین، آماده باشین که به خیلی از سوال‌هاتون جوابی داده نشه. جواب سوال اصلی رو دریافت می‌کنین ولی سوال‌های مهم دیگه‌ای هم هست که پاسخ داده نمیشه ولی به شخصه برای من اذیت‌کننده نبود. انگاری که واقعا نیازی نبود که جوابی به اون سوال‌ها داده باشه.

برشی از کتاب:

ترجمه‌ی امیرمهدی حقیقت در نشر چشمه

«هیچ‌وقت فکر کرده‌اید بعدِ مرگ چی می‌شود؟» «دنیای پس از مرگ، زندگی پس از مرگ؟ این‌جور چیزها؟» هایدا به‌تأیید سر تکان داد. میدوریکاوا سرش را خاراند و گفت «تصمیم گرفته‌ام فکرش را نکنم. وقت تلف کردن است به چیزهایی فکر کنی که نمی‌توانی بدانی؛ به چیزهایی که حتا اگر بدانی هم نمی‌توانی تأیید کنی. در تحلیل نهایی، این هیچ فرقی ندارد با همان لغزندگیِ فرضیه‌ای که داشتی حرفش را می‌زدی.»
سوکورو سر تکان داد. «نه، فکر نکنم این‌جوری بوده باشد. من از آن آدم‌هایی‌ام که دنبال ثُبات‌اند.» «ولی هنوز یک چیزی بوده که از نظر روانی تو را پس می‌زده.» «شاید.» «فقط می‌توانستی با زن‌هایی باشی که مجبور نشوی دل و روحت را به روشان باز کنی.» «شاید می‌ترسیدم اگر واقعاً کسی را دوست داشته باشم و وابسته‌اش بشوم، یک روز یکهو بی‌هیچ توضیحی غیبش بزند و تنها بمانم.» «پس خودآگاه یا ناخودآگاه همیشه بین خودت با زن‌هایی که باهاشان بیرون می‌رفتی فاصله حفظ می‌کردی. یا زن‌هایی را انتخاب می‌کردی که بتوانی فاصله‌ات را با آن‌ها حفظ کنی، که ضربه نخوری. کم‌وبیش همین‌جور است؟» سوکورو جوابی نداد، سکوتش حاکی از تأیید بود. درعین‌حال این را هم می‌دانست که اصلِ مشکلْ این نبوده. سارا گفت «آن وقت همین اتفاق ممکن است با من و تو بیفتد.» «نه، فکر نمی‌کنم. با تو فرق می‌کند. واقعاً می‌گویم. من دوست دارم با تو راحت حرف دلم را بزنم. صادقانه این‌جوری احساس می‌کنم. برای همین است که دارم همهٔ این‌ها را بهت می‌گویم.»

موسیقی پیشنهادی:

Blue by Billie Eilish




کتابمعرفیمعرفی کتاب
نیلوفرم. از نظر من مهم‌ترین چیز تو زندگی لذت بردن بهینه از زندگیه. بیشتر از کتاب‌هایی که می‌خونم و احساساتم می‌نویسم اینجا فعلا.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید