niloofaram
niloofaram
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می‌شود

قول دادن آسون و موندن سر قول‌ دشوار! به خصوص قول‌هایی که به خودت میدی و هیچ نیروی خارجی نیست که بخواد تو رو مجبور به انجامش کنه یا اغلب اوقات آدم در قبال خودش عذاب وجدان نمی‌گیره که بخواد باهاش دست به گریبان بشه. عذاب وجدان همیشه مال همسایه است. در یک ماه اخیر در پروژه هفته‌ای یک کتاب شکست خورده و حیرانم. اما هنوز 11 ماه دیگه توی کیسه دارم! و آدمی همیشه به امید زنده است. بنابراین شکست را پذیرا نیستم.

کتاب این دفعه تازه دیروز به دستم رسیده و من در یک نشست خوندمش. شاید عجیب به نظر بیاد ولی در ادامه می‌فهمید که چه طور یک شبه تبدیل به یه شاگرد زبر و زرنگ شدم:)


بخشی از مقدمه نویسنده در ابتدای کتاب:

این رمان داستانی است درباره خاطره‌ها و گم‌شدنشان. یک نامه عاشقانه است و در عین حال خداحافظی آهسته یک پدربزرگ با نوه‌اش و یک پدر با پسرش.
این داستان درباره ترس است و درباره عشق و اینکه چه طور این دو اغلب دست در دست هم پیش می‌روند و در نهایت درباره زمان است، وقتی که هنوز مالک آن هستیم.


پاراگراف ابتدایی کتاب:

در انتهای مسیر زندگی، اتاق بیمارستانی هست که کسی درست وسط آن یک چادر سبز سرپا کرده است. درون چادر، یک نفر بیدار می‌شود ترسان و ازنفس‌افتاده، در حالی که نمی‌داند کجاست. مرد جوانی که کنارش نشسته زمزمه می‌کند: "نترس."

نویسنده: فردریک بکمن (سایت نویسنده)(صفحه کتاب در سایت نویسنده)

مترجم: الهام رعایی (چندین اثر دیگر این نویسنده مثل مردم مشوش، من دوستت دارم، شهر خرس و ما در برابر شما، توسط همین مترجم و توسط نشر نون چاپ شده است.)

انتشارات: نشر نون


تجربه من از کتاب:

هنوز یک ساعت هم نشده که کتاب رو تموم کردم. بنابراین خیلی داغم. من حقیقتا آدم احساساتی‌ای هستم و به راحتی اشک از چشمانم جاری میشه:) و سر این کتاب هم همین طور بود. کتاب 60 صفحه بیشتر نیست ولی بازم این قابلیت رو داشت که من رو انقدر غرق خودش کنه که بتونم دردی که شخصیت‌هاش کشیدن رو بفهمم.

همین طولانی نبودنش باعث شده که تک تک جملاتش حرفی برای گفتن داشته باشن و نمیشه بدون اینکه جمله‌ای رو بفهمی یا بدون حواس جمع بخونیش. بنابراین توصیه می‌کنم موقع خوندنش موبایل‌تون رو از بغل دست‌تون بردارین.

برای من نوع توصیف احساسات توی یه یک داستان خیلی مهمه. کلماتی که نویسنده انتخاب می‌کنه تا چیزی رو به چیزی دیگه تشبیه کنه و پیوند بده مهمه. و این کتاب پر از همین جزییاتیه که می‌تونه خوندنش رو شیرین و جذاب کنه.

البته باید بگم که یک جاهاییش شاید کمی با متن ارتباط برقرار نکردم که احتمالا طبیعیه. خصوصیت متون ترجمه شده همینه به نظرم.

به نظرم این داستانیه که بعد یک روز شلوغ، بعد کارهای مدرسه یا دانشگاه، یا بعد از اینکه از سرکار به خونه برمی‌گردین، بعد از اینکه خستگی‌هاتون رو با یک دوش آب گرم به در کردین، همراه با یک لیوان بزرگ چایی داغ (یا هر نوشیدنی گرم دیگه‌ای که باب طبعتونه) کنار دست‌تون، کاری می‌کنه واسه یه ساعت از دغدغه‌های دنیای خارج دور بشین و با خوندن داستانی که می‌تونه برای همه ما اتفاق بیفته، زیباتر و پربارتر حداقل اون شب رو زندگی کنین.


برش‌هایی از کتاب:

پاهای نوآ از کنار نیمکت آویزان شده و به زمین نمی‌رسد، اما سرش همیشه توی فضاست. چون هنوز آنقدر عمر نکرده که اجازه بدهد کسی فکرش را روی زمین نگه‌دارد.
"بگو که ما با هم رقصیدیم نوآ-نوآ. بگو که عاشق شدن چه حسی داره، به این می‌مونه که توی خودت نگنجی."


موسیقی پیشنهادی:

اگر این کتاب رو به دست گرفتین و دوست دارین که یه موسیقی پس زمینه هم داشته باشین، می‌تونین هنگام خوندنش به این آهنگ‌ها گوش بدین:(صرفا تجربه منه)

A Model of the Universe by Johann Johannson

Let Her Go- Piano Solo Version by Carmine De Martino


و همین. آزاد در فضا زندگی کنید:)



کتابمعرفینقد نیست
نیلوفرم. از نظر من مهم‌ترین چیز تو زندگی لذت بردن بهینه از زندگیه. بیشتر از کتاب‌هایی که می‌خونم و احساساتم می‌نویسم اینجا فعلا.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید