niloofaram
niloofaram
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

گفت‌وشنود سوم- قاب چوبی


-آوردیشون؟

+اوهوم. همون چیزایی که خواستی رو آوردم. بریم سراغ میز؟

-آره بریم سراغ روزمرگی‌هات.

+بیا اول همه چی رو بریزیم رو تخت و دستمال بکشیم. بعد یکی یکی نگاه می‌کنیم کدوم چیزا به درد نمی‌خوره و باید بندازمشون دور و چه چیزایی رو هم باید بذارم یه جای دیگه.

-خوبه

.

.

.

-گردگیری تموم شد؟

+آره. الان یه میز خالی دارم که تمیزه. یه سری لک و اینا هست که هرکاری کردم پاک نشد. نمی‌دونم باید باهاشون چیکار کنم.

-ولشون کن اونا رو. نمی‌تونی فعلا کاری براشون کنی. این لکه‌ها عادتات هستن. واسه همین نمی‌تونی 5 دقیقه‌ای پاکشون کنی. اگه بخوای از بین ببریشون باید صبر کنی، چندین بار دیگه تمیزش کنه تا کمرنگ شن و به مرور زمان از بین برن.

+هوم. باشه. دسته گل خودم بوده که همونجا رسیدگی نکردم. بیخیالش بیا بریم سراغ این کاغذایی که رو میزه. بیا دسته‌شون کنیم بذاریم گوشه شمال شرقی میز.

-نه یه سریاش رو باید بریزی دور به کاریت نمیاد.

+کدوماشو میگی؟ همشون مهمن واسم.

-اگه مهمن پس چرا نصفه نیمه ولشون کردی؟

+چون منتظرم زمان مناسبش برسه تا دوباره از سر بگیرم.

-اون زمان هیچ وقت نمیاد.

+چی میگی برای خودت؟ من می‌دونم یا تو؟

-مگه بین من و تو تفاوتی هست؟ من خود توام. همونی که تموم این چند ماه از اتاق بیرونش کرده بودی و درو رو خودت قفل کرده بودی تا مبادا بیام تو.

+من دلایل خودمو داشتم واسه اون کار.

-من که سرزنشت نکردم و نخواهم کرد. فقط دارم میگم من و تو، یه منیم.

+باشه. ولی من بودم که تمام این مدت با این کاغذا هرروز سر و کله زدم.

-تو فقط هی اونا رو مرور کردی و مرور کردی. هیچ وقت خودکار دستت نگرفتی که تمومش کنی یا حداقل ادامه بدی.

+ولی قصدشو داشتم.

-بیا بیخیال این بحث شیم. یه لوپه که هی توش دور می‌خوریم. بیا فعلا بذاریمشون توی یه پوشه و بذاریمشون تو کشو تا بعد از اینکه اوضاع آرومتر شد، باخیال راحت‌تر بررسی کنیم.

+حله.

-قاب اهدافت کو؟

+ندارم. از وقتی که قاب قبلی رو شکستم دیگه یه جدیدشو نساختم.

-(نفس عمیق بکش نفس عمیق بکش. بهش چیزی نگو. تو که می‌دونی تو چه حالی بوده) هووم بیا باهم یکی بسازیم پس. یه چوبیش رو. لازم هم نیست الان چیزی بذاری توش. روز به روز پرش می‌کنیم.

+خوبه. چون واقعا الان هیچی ندارم که بذارم توش.

-با هم درستش می‌کنیم فرزندم. بیا باقی وسایل رو بذاریم رو میزت. کم‌کم کارمون داره با اتاقت تموم میشه. بعدش باید بشینی پشت میز و با خودکار مورد علاقه‌ات دفتر روزانه‎‌ات رو پر کنی. هرجوری که دوست داری اما جادویی. حیفه که روزات جادویی نباشن. پر از شگفتی و نور و رنگ.

+ به نظرت می‌تونیم جادویی بنویسیم؟

-چرا که نه. تو بنویس، باعلاقه بنویس. احساسات و انگیزه رو وارد کارت کن و امید داشته باش. جادو خودش میاد...

دردودلگفت‌شنود
نیلوفرم. از نظر من مهم‌ترین چیز تو زندگی لذت بردن بهینه از زندگیه. بیشتر از کتاب‌هایی که می‌خونم و احساساتم می‌نویسم اینجا فعلا.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید