«تس از خانواده ی دوبرویل» یک روایت تلخ در قرن نوزدهم میلادی ست که توسط نویسنده ی انگلیسی، «تامس هاردی» به شکل یک شاهکار داستانی به رشته ی تحریر درآمده است.
در دوران ویکتوریا، تس که به تازگی به اصالت خانوادگی پدرش پی برده، توسط مادرش ترغیب می شود تا به قصد آشنایی نزد اقوام ثروتمند خود برود. در خلال این دیدار، «الک» به او تعرض می کند و دخترک بیچاره باردار می شود و ...
- پس چه فایده دارد من و مادرت صرفه جویی و قناعت کنیم تا تو بتوانی به دانشگاه بروی، فایده ی تحصیلات دانشگاهی چیست اگر نخواهی آن را در راه عزت و جلال پروردگار به کار ببری؟
- برای آن که بتوانم آن را در راه عزت و جلال انسان صرف کنم، پدر.
تس، همچنان که خصلت زنان است، سرسختانه این امید را در دل می پروراند که زندگی مشترک با کلیر سرانجام روزی بی مهریش را حتی بی آنکه خود بخواهد از بین ببرد. گرچه به مفهوم عادی سرشتی بی پیرایه داشت، اما به هرحال زن بود؛ و به طور غریزی می دانست که همجواری چه به همراه خواهد آورد.
هیچ چیز دیگری نمی توانست به کارش بیاید، و اگر زندگی مشترک نمی توانست کمکش کند، دیگر امیدی نبود.
به خود گفت: نباید به این حیله امید بست. با این حال نمی توانست آن امید را در دل خاموش سازد. آخرین استدلال کلیر برای تس به راستی تازگی داشت. هرگز تا آن حد به آینده نیندیشیده بود، تصویر روشن کلیر درباره فرزندانی که او را تحقیر خواهند کردتا اعماق قلبش بر او اثر گذاشت. تجربه به او آموخته بود که در برخی شرایط، تنها یک چیز از زندگی آبرومندانه بهتر است، و آن نجات از خودِ زندگی است.
مانند همه ی کسانی که رنج و درد به آنها حس پیش بینی داده است، در این فرمان «تو به دنیا خواهی آمد» حکم مجازاتی می دید، به خصوص هنگامی که به راز نهانی او اشاره می شد.
اما روبَه صفتیِ مادرِ طبیعت چنان است که تا آن هنگام، به خاطر عشق کورکورانه اش به کلیر، از یاد برده بود که هرگاه فرزندانی به دنیا بیاورد نگون بختی خود را بر آن ها تحمیل خواهد کرد.