دلم برات تنگ شده. یادم نمیاد آخرین بار کی باهم حرف زدیم ولی یادمه انقدر زیاد چت میکردیم که حالم از موبایلم بهم میخورد. البته اونقدرا حافظه م ضعیف نشده و یادمه آخرین موضوع بحث چی بود، چون هنوز توی دفترم به عنوان یه کار نصفهونیمه باقی مونده. (همهش تیک خورده ولی دیگه نشد حرف بزنیم تا سوال پیچت کنم و بخش بعدی رو بهم بگی)
آشفتگی روحی و شلوغیهای ذهنم دقیقا وقتی اتفاق افتاد که گفتی من تنها کسی هستم که یه ذره از این چیزا سردرمیارم و حداقل مشتاقم یا دربارهش بدونم و میتونی باهام حرف بزنی? زینب کاش بدونی هر فاکینگ روز خودمو سرزنش میکنم. درسته من تنها دوستت نیستم ولی تو کسی هستی که بیشترین وقتمو باهات میگذروندم (و خواهم گذروند اگه بازم دوستم باشی) یه چیزی فراتر از دوستی
میدونم برای چندمین بار بین دوستیمون وقفه افتاد و این آخری خیلی بد بود، میدونم کلی ازم ناراحتی، میدونم فکر میکنی بیمسولیت و عوضیم، و حتما برای خودت متاسفی مهر باهام دوست بودی اما من هیچوقت نمیتونم متقاعدت کنم رفتارم درست بوده یا نه. حتی خودمم نمیدونم!
یکی از دلایلی که بیشتر از همیشه ترغیبم کرد برم از روانشناس کمک بگیرم، درست کردن دوستیمون بود. (شاید اگه بفهمی اونم ول کردم دلت بخواد کله بکنی?) میدونی، خودمم خسته شدم. تو این وضعیت رو درک نمیکنی چون برات توجیه کننده نیست بارها دربارهش غر زدی.
? اگه همین الآن باهام آشتی کنی کلی سوژه برای حرف زدن داریم. توی این چند ماه (لعنت به من?) تجربههایی داشتم که برات جذابه، کلی پلن ریختم که تو ازش خبر نداری از همونا که عملی نکردم ولی دوست داشتم بهت بگم مطمئنم کلی خوشت میومد و باهاشون حال میکردی و میتونستیم باهم تحلیل کنیم البته میدونم بعد اون قضیه چرم بهم اعتماد نداری. شت چقدر غیرقابلاعتماد?
راستی اینا رو از توی خنزل پنزلای چرم پیدا کردم. قاطی جعبهها و قوطیها گذاشته بودم که خراب نشن. چقدر دلم میخواد این مدت حالت خوب بوده باشه که کلی جینگیل ساخته باشی. منم پروژههای موفق داشتم که فرصت نشد بهت بگم.
تو که نیستی تلگرامم قبرستون شده. هیچ نوتیفیکیشنی ازش نمیاد. زینب دلم برات تنگ شده. خیلی زیاد.
بهار که شد، یه عالمه مورچه از زیر دیوار اومدن بیرون. یکی از روزایی که من تو اتاقم قهر بودم مامانم همه شونو کشت??♀️ ولی قبل اون هروقت میدیدمشون بغضم میگرفت. چند باری میخواستم عکس بگیرم بفرستم برات ببینی میشه با مورچهها زندگی کرد و نمرد.
هعی کلی مزخرف دیگه تو دلم مونده و دلم میخواد بازم باهام دوست باشی و میترسم. میترسم که بازم اوضاع از کنترلم خارج بشه. میترسم نتونم دوست خوبی برات باشم. میدونی، نمیتونم اجازه بدم اعصابتو به بازی بگیرم ولی تو برای همیشه بهترین دوستمی تا آخر عمرم انقدر باهات تجربه های عالی داشتم که فراموشم نمیشه کلی چیز باهم یاد گرفتیم کلی چیز بهم یاد دادی و در عین ناباوری منم یه چیزایی تونستم بهت یاد بدم چند روز پیش مهر هی همه جا حرف معلم و این داستانا بود چقدر میخواست بهت تبریک بگم چون تو واقعا یه معلم بالفطرهای و میدونی چطوری پیچیده ترین مسائل و به خنگ ترین فرد آموزش بدی و البته بخاطر ساختار اندام تحتانیت راضی نمیشی چند بار تکرارش کنی پس همونو به بهترین شکل ارائه میدی و باید بهت بگم واقعا مثل معجزه ست. اه کاش میشد اینارو به خودت بگم.