همان اولین ساعات است، با خود فکر میکنیم صبح که بیدار میشویم حتما همه چیز به حالت عادی برگشته، "قرار است" از هم خبری بگیریم، اخباری بخوانیم، تصاویری را که به چشم ندیدهایم روی صفحه کوچک موبایل یا مونیتور مقابلمان ببینیم و دربارهاش حرف بزنیم، حرف بزنیم و حرف بزنیم.
اما "قرار" اینجا معنایی ندارد، "قرار" نیست چیزی که فکر میکردیم اتفاق بیافتد. نمیدانم امروز روز چندم است ولی ما گیر افتادهایم و حالا هیچ حرفی هم نداریم؛ مطلقا هیچ حرفی.
صبح روز بعد است، بیدار میشوم و موبایلم را چک میکنم، نه! مثل اینکه هنوز وصل نشده، اما سایتهای داخلی یکی بعد از دیرگری وصل است، پیامک پشت پیامک که ما "مثل قبل در دسترسیم" نه! "ما" دیگر "در دسترس" نیستیم و هیچ چیز مطلقا "مثل قبل" نیست.
روز اول ساده است، ایده پردازی راجع به اینکه کی وصل میشود، روز بعد از آن اما ناامیدی مطلق! ما واقعا گیر افتادهایم. از خواندن ایسنا شروع میشود، عیبی ندارد نگاهی هم به تسنیم و فارس میاندازیم. سراغ آپارت و فیلیمو هم میرویم. یک دور همه کالاهای موجود دیجیکالا را نگاه میکنیم، عکسهای گالری موبایل را بالا و پایین میکنیم و شروع میکنیم به هرس کردن اطلاعات اضافه روی موبایل. آخر شب اما دلتنگ میشویم، چتهای قدیمی را میخوانیم، بیشتر دلتنگ میشویم.
روز سوم دلمان برای همه تنگ میشود همه آدمهای توی خیابان، همه کسانی که نمیشناختهایم، که قرار نیست بشناسیم، از خواندن کامنتهای دیجی کالا شروع میکنیم. دلمان برای حرف زدن تنگ شده است دلمان برای "بیرون" تنگ شده است و هر روز بیشتر به این واقعیت نزدیک میشویم که ما واقعا گرفتاریم.
روز چهارم است. چند سایت دیگر به جمع "باز شدهها" اضافه میشوند و ما بیشتر گیر میکنیم، بیشتر در دسترس نیستیم. حالا کسی چه میداند بیرون چه اتفاقی در حال افتادن است، معنای هر کلمه چیست و از ما در این گوشه خاموش فراموش شده، دیگران چه روایتی دارند؟
ما بدون هیچ حرفی اینجاییم، بدون حتی یک کلمه!
زندگی اینجا بدون تو سخت میگذرد، اما قبل از تو مگر چطور بود؟ قبل از تو چطور این همه تنها نبودیم؟ ما بدون تو همه چیز را از دست میدهیم؛ درسهایی را که خواندهایم، کارهایی را که بلدیم، دوستهایمان را و حتما همه کلمهها را.
تو حالا مثل گودو شدهای، تک تک ما زیر شاخه درختی خشک انتظارت را میکشیم و شاید روزهای بعد در زندگی بدون تو غرق شویم، یادمان برود چه شکلی بودی، فراموش کنیم اصلا چه میخواهیم و منتظر چه هستیم. ما زیر یک شاخه درخت مینشینیم و برای مرگمان نقشه میکشیم و منتظرت هستیم بیآنکه یک قدم از جایمان تکان بخوریم.