جنون پیشترها، همان دیوانگی یا بهم خوردگی تعادل ذهنی و مغزی می دانستند... آدمهای جنون زده، مصداقِ کسانی بود که باید طرد می شدند یا در مکانهای خاصی دوراز اجتماع، نگه داری شان می کردند..
تا بعدها که "جنون" رنگ و روی دیگری گرفت .. عاملی برای گریزِ از مصلحتِ مطلقه ی عقلانیتی شد که بی هیچ انعطافی تنها براساسِ منطقیِ نظام مند، هر پدیده و هر موجودیتی را تحلیل می کرد. و جایی برای تجربه، احساس و شهود باقی نمی گذاشت. جنون، راه خود را بر این ستونِ استوارِ نفوذناپذیر باز کرد و برآن چنان رخنه کرد که حتی با آن درآمیخت .. و آنچه پدید آمد، ظهور تلفیقِ مهیجی از شور و عقل بود .. همان ویژگیِ دیونیزوسی و آپلونی که هردودرکنارهم مکمل و ضرورتی را تشکیل دادند که انسان به آن نیازمند بود.
جنون، جسارت و شهامتی ست که محدوده ی امن و محافظه کار عقل را به فرامرزها ببرد و شهودی را پیش بکشد که برای بُعدهای دیگر زیست انسانی، آگاهی و درکی می آفریند از نوع دیگری ... نوعی که روال هرروزه و روزمرگی را در او متحول می کند.. و اجازه نمی دهد در رخوتی عادت وار، درجا بزند و سیزیف گونه، درچرخه ی پوچی بیفتد.
جنون، عاملی برای "شکستِ الگوها و کلیشه های سنت، عرف و عادت"ست، برهم زننده ی سکون و یکنواختی که اگرچه بی دردسرست اما فاقد مایگی هایِ ژرف ست، و پنجره های متعددی از تجربه های خاص را می گشاید که انسان را با درونِ خویش بیش از پیش پیوند می زند. گرچه آشوبگر و زخم زننده و پردردست اما حاویِ تحرکاتِ زنده گی ست.
جنون دیگر نه آن معنایِ دیوانگیِ محض، که منشی ست که می خواهد عصیانگر و طغیان کننده باشد. انسانی طاغی، که اجازه ی تسلط همه جانبه ی عقلِ محض را نمی دهد بلکه با تجمیع نیروهای هردو بخش وجودی و توانمندی هایِ درونی اش، تفکر، احساس و شهودی را خلق می کند که بتواند جهان زیستی اش را از زوایای متنوع ومتعددی بشناسد و درک کند.
جنون، پیشروی معرفتی ست که حکیمانِ گذشته های دور،آن را "حکمت و حقیقت" نام می دادند. واین منشِ کاربردی و آری گویی به زندگی و کشف ژرفنای آن ست .
نیلوفرثانی
19فروردین 98