وحشتی نیست
از تاریکی بیروزن
از نبود تو بارها
در انجماد سرد ظلمت
غوطه خوردهام
هوسی نیست
برای لمس نور از
دریچههای اندک
تو نباشی
قطبیترین شب
در انتهای زمینم
خاموشم
در فراسوی هر چه زمان
من از ثانیههای بی تو
در ضمیر هیچ ماندهام
بگذار تمام شود
این عبور بیمقیاس
غربت فاصلههایِ سترگِ بیاتصال را
به جان تمامِ واژه ها
خریدهام..
نیلوفرثانی