انتظاری بیجان در حاشیهی خیابان
در انتظار گودو، تازهترین اثر امیررضا کوهستانیست که بهعنوان یکی از کارگردانان مطرح سالهای اخیرِ تئاتر شناختهشده است. فضای باز باغ کتاب، جهت رعایت پروتکلهای بهداشتی، محل اجرای این اثرست که اقتباسی از مهمترین نمایشنامه ساموئل بکت، «در انتظارگودو» است.
صحنه، فضای باز سنگفرششده و تر و تمیز در منافاتی اساسی با فضای متروک و دورافتادهی متن بکت است. و بجز نیمکتهای محوطه، و تیر چراغ برقهای روشنایی، و چند رشته لامپ، هیچ طراحی دیگری صورت نگرفته، حتی تلاشی برای نورپردازی صحنهای و فنی نیز درکار نیست، و آنچه بر صحنه تعبیه شده، بیش از آنکه اجرایی سالنی که به ضرورتِ وضعیتِ بیماری اپیدمی به فضای باز آمده باشد، نمایشی خیابانیست که خود را از عناصر صحنهای خلاص کرده، و از هر چه بطور بالفعل در محل وجود دارد، بهره برده است. چنین فقدان کارگردانی در شمایلی ضدتئاتر رویتپذیر شده که از قضا میزانسهای درخشان و فکرشده را نیز حذفکرده و هر آنچه اجرا میشود، در سطح حرفهای قابل تایید نیست.
در انتظار گودوی کوهستانی که مشترکا متن آن را با کیوان سررشته تحریرکردهاند، حاوی تغییرات و تفاوتهای اساسی و محتوایی با متن اصلی بکت که مشخصا ابزورد و تئاترپوچی یا معناباختگیست، دارد و هرچند خوانش و اقتباسِ منحصر او از این درام مهم جنجالی و بنوعی معاصرسازی آنست، با اینحال، با توجه به انتخاب چنین بستر و بنیادی، مسیری کاملا متفاوت را میپیماید، و تغییرات بهروزشده، سهلانگارانه، اساسا با روح در انتظارگودوی بکت، در تناقضست، چنانکه با محتوای اثر، بجز ردی از "انتظاری برای کسی که نمیآید"، پیوند دیگری ندارد. و یا بسیار سست و سطحی برقرار میکند. و چنین پرداختی، اثر را تبدیل به یک اقتباسی نصف و نیمه و در ادامه، فاقد استقلال ماهوی خود میکند. در انتظار گودوی کوهستانی، در تلاشست در پاراللی از بکت/کوهستانی حرکت کند اما نه میتوان ردی از بکت را در آن دید و نه حتی مشابهتِ میزانس و پرداختِ حرفهای اجراهای پیشین کوهستانی را دارد.
تغییر جنسیتِ کاراکترهای داستان به زن، از آن دست تغییراتیست که کمابیش توسط کارگردانان در متنهای متعدد، تجربه شده و هرچند قرارست سویههای زنانه و احتمالا فمینیستی به آن ببخشد، فرضِ کارکردش را پیش کشیده و درطول نمایش مورد نظر قرار میگیرد. که در نهایت چنین انتخابی، توام با پرگویی و محافظهکاری بیش از اندازه، ناتمام و معلق میماند. و مکملِ دیگر مولفههای اجرا نیست.
با شروع نمایش از همان ابتدا و مواجهه با صحنهای که حتی نزدیک به فضاسازی بکت نیست، زنگ خطری بهصدا در میآید که قرارست چه اقتباسی، به اجرا درآید؟!
یکی از مهمترین مولفههای نمایشنامههای بکت، مکانهای مورد نظر او در متنهایش است. مکانهای عجیب، ناآشنا، متروک و دورافتاده. و صحنهآرایی او با توصیف کامل، وضعیتی از آن مکان را ترسیم میکند که با جهان اثر و قهرمانانش همخوانی دارد. فضایی با نشانهی آنکه قهرمانان او جایی بیرون جامعه، پرت و منزویاند. ناکجا آبادی، که گذار هرکسی به آن نمیافتد. جهانی خالی، سرد، حزنآور و درعین حال با سویههای سورئال و ذهنی، که برای خلاصی از آن بهراستی باید منتظر کسی بود که نجات دهنده است. مغاکی که میتواند اشارهای به وضعیتِ سرگردان انسان مدرن باشد. یعنی مکان، در جهتِ محتوا معناسازی میشود. در صورتیکه کوهستانی بهراحتی آن را به خیابان، و محدودهی شهری تغییر داده، یعنی جایی در درون جامعه، قابل دسترس، و نه چندان پرت، که ممکن است هرکسی از آن حدود عبور کند. و حتی ال سی دی بزرگی را در حکمِ قدرت رسانه، بجای پسربچهی پیغامآور جایگزین میکند که برهم زنندهی متروک و دورافتادگیست. معاصرسازی مکانیت وقایع، تهیسازی کلیت معناییست که حتی انتظارِ قهرمانان را برای ناجی، پوچ و بیاثر میکند. و عبور پوتزو و لاکی در ادامه، آنقدر روال و دم دستی تلقی میشود که دیگر اتفاقی شاخص نیست. گوگو و دیدی، بیش از آنکه آوارگانی منزوی، مطرود و منتظر باشند، که کار دیگری بجز انتظار کشیدن ندارند، به کارتنخوابهایی خیابانی و شهری میمانند، که از قضا با تغییر جنسیتِ آنان به زن و مورد آزار قرارگرفتن توسط عدهای در کانال، به هویتهای دیگری نیز نزدیکشده و حاوی دلالتهای حاشیهای و انحرافی میشوند.
تفاوت اساسی دیگر که در انتظار گودوی کوهستانی را بطور مشخص از متن بکتی آن دور میکند، بحث زبانیست.
زبانِ بکت، قالبگریز، در ترکیبی از شوخطبعی، یأس و بیمعناییست. زبانی ناتوان در مراوده که کاراکترهایش، با وجود پیوندهای دو قطبی (دی دی /گوگو و پوتزو/لاکی )، نمیتوانند از پس مراودهای منسجم و معنادار برآیند. و تنها معطوف به وراجیهای مداوم میشود.
سخنان آغازین دو شخصیت اصلی، به رغم سادهبودن، که صرفا به اعمال ظاهری خود آنان مربوط است، حال و هوای کل نمایش را معین میکند. هر جمله با سکوت و مکثی فکرشده همراه است که نشانهی این عدم مراوده و تعینپذیری کلام باشد، با اینحال در اجرای کوهستانی در شروع نمایش با پرتاب رگباری و بیوقفه دیالوگها بین استراگون و ولادیمیر، روبرو هستیم که فاقد هرنوع سکون کارکردیست. و بیشتر به نظر میرسد به عمد جهتی مخالف حرکتِ آرام و مملو از سکوت و مکث بکتی اتخاذ شده که از همان ابتدا تماشاگر کمحوصلهی ایرانی را با تمپویی بالا همراه کند. چنین تصمیمی، اثر را در قدمی دیگر، تهی از معناسازی بکتی کرده که هر جملهیِ آن نیازمندِ مکث، خلاء و جاافتادگی معنایی و زمانیست و به اجرایی سرگرمکننده و همهپسند نزدیک میکند. به ویژه آنکه حتی از طراحی لباس و گریم مناسب کاراکترهای دیدی و گوگو، که آوارگانی بیچیز هستند، خبری نیست. نه لباسهای ژنده بر تن آنان دیده میشود و نه درختی وجود دارد. بجای آن تیرچراغ برقِ محوطه، در حکمِ انتزاعِ درخت افسانهای در انتظارگودویی فرض گرفتهشده که از قضا تنها در رنگ بدنهاش مشابهت دارد.
دیالوگها در کمترین تاثیر و حس مورد نظر که نیازمند ذرهای طنز و برملاکنندهی ویژگیهای هر کاراکتر و فضاسازیِ لازمست، ادا میشود. تمایز مشخصِ پرسوناژی دیدی از گوگو لازمهی پیشبرد نمایشست، که در نمیآید. بهویژه مهین صدری، با میمیکی تخت، و استایل تکراریِ بازیگری خود، پسزننده است و هیچ کمکی برای همراهی مخاطب با فضای تیره و تار موجود نکرده و حتی تاثیر منفی دارد. گرچه یکی از خصیصههای در انتظار گودو، وراجیست و بکت با فراموشی آنی کاراکترها و طرح بازیهایی بین دو کاراکتر، آن را بسط و تفصیل میدهد اما در اثر کوهستانی، این وراجی به اوج خود رسیده و موجبِ خروج زبان از تاثیرِ کارکردیاش میشود و به سمتی میرود که علیه موقعیت برمیخیزد و بدنبال معناسازیست. این حجم از دیالوگهایی که اضافه و یا تغییریافته از متن اصلیست،شالکهی هدفمندی ندارد و آنقدر در نیمهی دوم و در پردهی پایانی، مشوشست که از قصه پیشرو دور شده و به سمت رمزگانی و کدگذاری میرود، و به بیانیههای شعاری و تاویلدار تبدیل میشود. در حالیکه بکت بارها اشاره کردهاست که در انتظار گودو، نمایشی برایِ "چه چیز را گفتن" نیست، بلکه تنها برای "چیزی گفتن" ست. و همین مورد، تفاوت عمده دیگر متن بکت و اجرای کوهستانیست.
بکت هرگز درنظر نداشت نمایشنامهاش نوعی نمایشنامهی پیامدار باشد که در آن شخصیتی پیامی را ارائه میکند، بلکه قرارست تنها پیام یا معنا، از طریق تعامل و تقابل شخصیتها و عمدتا دو شخصیت بیخانمان، با نوع ارتباطشان با هم، با زمان و با وضعیت ساختهشده توام با یأس و انتظار، القا شود. و این تنهایی و ضعف هریک از آنهاست که نیاز و وابستگیاش را به دیگری ایجاد میکند. هرچند در مراوده باهم دچار مشکل باشند. و تنها کاری را که شاید خوب بلدند منتظر ماندنست. تاثیر این گفتگوها در مجموع انتقادی کوبنده درباره فقدان دیالوگ و گفتگو بین انسانهای جامعه مدرن است . اما آنچه ما بر صحنه میبینم، کوچکترین انتقالی دراینباره ندارد. حتی به نظر میرسد، موضوع نمایش کوهستانی، اساسا از دو شخصیت اصلی دورشده و با محوریت پوتزوییست که پس از نابینایی، نه تنها از صحنه خارج نمیشود، بلکه باقیمانده آن جمع، و تمام رویدادهاییست که جنبههای انقلابی و پیامآوری میگیرد و اوست که منتظر گودو زیر درخت باقیمانده و در دو کاراکتر دیگر تکثیر یافته و با پسربچه دوم درباره گودو گفتگو میکند.
تغییر جنسیت کاراکترها نیز، نخستین نشانههای متضاد در جهت "بیان چه چیزی"ست، که در نهایت نیز به مونولوگ پایانی پوتزو میرسد که علنا نوعی بیانهی اعتراضی با توجه به شرایط ملتهب روز جامعه، و داغ بودن هر اشارهای با موضوعیت آن، از کورهایی که وضعیت وحشتناکِ موجود را نمیببینند و یا هرروزشان را فراموش میکنند، جذابیت آفرینی میکند. هرچند در همین اعتراض نیز، آنقدر ملاحظه، محافظهکاری و کدگذاری گنجانده شده که برای تمام مخاطبان نیز روشن و واضح نباشد.
اگر قرارست چنین تغییر بنیادی در یک اثر، آنهم با آن میزان از شهرت و تحسین ایجاد شود دیگر چه نیازیست که از آن اقتباسی صورت گیرد؟ و اگر قرارست تنها بستری برای دست مایهی نویسنده و کاگردانی در جهت قرائتِ شخصی خود او باشد، میتواند در هیات اثری مستقل، بدون یدک کشیدن و تداعیهای مرتبط با متن اصلی، جهان خود را بسازد و عرضه کند. آنهم برای کارگردان و نویسندهای مطرح، که درجایگاه خود مولف نیز محسوب شده و مسیر گفتگوی خود را از طریق ساخت آثار هنریاش با مخاطبان یافته است.
حتی اگر بر این فرض صحه بگذاریم که امیررضا کوهستانی، به طور عمد قصدِ آشنازدایی و تحول بنیادی از متن مهمِ بکت را داشته و سرنوشت و جهت نگاه پوتزو را اینبار با حضور جنسیت زنانهای که میتواند پتانسیلِ تغییرات اجتماعی را داشته و یا بعنوان قشر موردِ ستم و آزار، و در انتظارِ ناجی، محور قرارداده باشد، باز هم به این نتیجه ختم میشود که نه در انتخاب این بستر روایی، و نه در ارائه آن موفق نبوده ، و پایگاه فکریاش را چنان با محافظهکاری و ابهام پیوندزده است که دست آخر نه کنشگرانه عمل میکند و نه تاثیرگذار است. نه قادرست دردی از زنان جامعه را دوا کند و نه نیروی محرکهای برای ایجادِ وضعیتی روشن برای همگان باشد.
در انتظار گودو، هرچند برای علاقمندان به تئاتر در شرایط ویژهی کنونی که بیماری پاندمی، وقفهی بزرگی در روند و اجرای تئاترهای سالنی ایجاد کرده، فرصتی جذابست اما از بازیهای نه چندان قوی، طراحی صحنه، تا متن و سایر عناصر نمایشی، تا تبدیلشدن آن به یک اجرای خیابانی، که از قضا محتوایش نیز با دستکاری بسیار از تاثیرگذاریاش دورشده، انتظارات را برآورده نکرده و حتی موجبات یأس علاقمندان اجرایی پرمایه و قوی از کوهستانی را نیز همراه داشته است.
نیلوفرثانی
منتشر شده در سایت پایگاه خبری تئاتر
3 مهر 99