فراموش نمیکنیم... نه!
مگر میشود حوادثی که جان هر انسانی را میخراشد و دل غریب و آشنا را به درد میآورد، مشمول زمان باشد و به فراموشی سپرده شود؟
مگر میشود ظلمی را که بر ما مردم بیگناه در جبر جغرافیا و آن تعدادی که جانشان را از دست دادند، از خاطر بُرد و بعد از مدتی هم انگار اصلا چیزی رخ نداده، زندگی را ادامه داد؟
مگر میشود صفحات شبکههای اجتماعی را ورق زد و دردِ مارال را که همسرش را از دست داده، یا اندوه جواد که همدمش الناز حبیبی را دیگر ندارد، ندید و اشک نریخت؟
مگر میشود با عاشقانههایی که هنوز هرروز حامد اسماعیلیون برای پریسا و دخترش ریرا، در صفحاتش مینویسد، بغض نکرد؟ مگر میشود خودمان را از آنها جدا بدانیم؟ فکرکنیم آن نخبههایی که برای مراسم عروسی و شادیشان به ایران آمدند و قربانی سیاست ناشریفِ مصلحت اندیشان شدند، ازما نبودند؟ خانوادهی ما یا دوستی از دوستانمان؟ مگر میشود خودمان را در چهرهی آنان نبینیم؟ در پیکرهای ردیف شدهاشان، وفور رنجمان، عمرِ برباد رفتهامان را...؟؟
هربار تصویری از شکیبا و راستین را میبینیم، یا فریده را، یا مجتبی را ، یا محمد، عرشیا، مهدی را، یا درسای هفده ساله را که تنها چندروز بعد از سانحه، روزتولدش بود...یا پونه و آرش که سه روز قبل از سفرشان، جشن عروسی برپاکرده بودند..
یا منصورپورجم را، که پسرش به زیبایی سوگنامه ای برای او خواند که جهان را تکان داد، کیانای نوزده ساله، ساجده، غنیمت، شری، بهاره، غزال،کامیار نوجوان،پدر ومادرش، فروغ خادم و بسیاری دیگر، انگار تکتکشان را می شناختم.. انگار دوستانم، خانوادهام، همکار یا همسایهام بودند، همان قدر نزدیک و صمیمی... آنها کسی از خودِ ما بودند.. فراموش نمیکنیم و یادشان را گرامی میداریم و بازماندگانشان را تنی از خودمان میدانیم، و منتظریم و میخواهیم تا ابعاد واقعی دیگر این فاجعه، روشن شود.
نیلوفرثانی
6 بهمن 98