درباره نمایش بی پایانی / صحرا فتحی
منتشر در روزنامه سازندگی پنجشنبه 29 شهریور 1403
نیلوفر ثانی
“بنبست زنانه”
یکی از پرتکرارترین سوژههایی که این سالها بر صحنه تئاتر میبینیم که به ویژه فضایی ایرانی نیز دارد، روابط خانوادگی و یا دوستانهایست که با کشف رازی یا فاش واقعیتی پنهانشده، در یک وضعیت بحرانی قرار گرفته و منطبق بر آن زمان و مکان، درام پیش میرود. اغلب جریان نمایش خطیست و رئال پرداخت میشود.
سوژهای که اغلب دم دست نویسندگان قرار دارد و با نگاهی به دوروبر خود، به تعداد فراوانی قابل رویت و استفاده است. آنهم در جامعهای مملو از معضلات ریزو درشت. از بیماری و فوت و فقر و اعتیاد و مهاجرت گرفته تا دورهمیهای زوجها و دوستان. انتخاب این دست سوژهها تا جایی میتواند کارکرد و جذابیت داشته باشد که بتواند با اجراهای پیش از خود، متفاوت بوده و با نوآوری و حرف تازهای، تجربهی نویی ارائه دهد. یا حداقل فرمی را بسازد که محتوای ارائه شده از زوایای دیگری قابل بحث و بررسی باشد.
صرف قصهگویی یک اتفاق، آنهم با در دسترس قرارداشتن شبکههای اجتماعی که رکن اصلیشان بر اساس استایل زندگی، روزمرگیها و اشتراکات اتفاقات زیستی افراد است و آنقدر مخاطب را اشباع کرده که چندان میلی به شنیدن قصهای دیگر ندارد، به تنهایی کافی نیست و اگر قرار است داستانی از این دست روایت شود، نیازمند ایجاد کنش و یا حرکتی در ذهن تماشاگر است. هر چند مدیوم تئاتر با ویژگیهای اجرای زنده و نفس به نفس تماشاگربودن، بدون شک از قدرت دیگری برخوردار است با اینحال تکرار مکررات یک موضوع و پرداخت مشابه، از تاثیرگذاری آن میکاهد. به ویژه اگر همانند نسخههای متعدد سینمایی و تئاتری، از موقعیتی کمیک و طنز به یکباره با هجوم سیلی از بدبختیها و مصیبتها وارد یک فاز ناله و فریاد و قتل و جنایت شود.
صحرا فتحی که در کارنامه هنریاش بیشتر با گروه سابق خود فعالیتهایی چون بازیگری، مجری پروژه و کارگردانی را برعهده داشته در دوسه کار اخیر خود بطور مستقل به هدایت و اجرا پرداخته است. و اینبار در نمایشی به نام بیپایانی که متنش را خود نوشته، در سالن سایه مجموعه تئاترشهر، با داستانی درباره زنان و با حضور بازیگران مطرح و چهره، به صحنه آمده است.
متن در یک دیدار دوستانه بین سه دوست قدیمی می گذرد که قرار است از پس شرایط بغرنجی که غافلگیرانه رو می شود، عبور کنند. سایه با بازی الهام شعبانی که فال قهوه و ورق و تاروت میگیرد و مقدمات ازدواج ماندانا را با شوهر پولدار فعلیاش فراهم کرده و یکسالیست از طرف او طرد شده، به منزل او دعوت شده تا بهمراه دوست مشترک دیگرشان، کدورتها را کنار گذاشته و آشتی کنند اما به مرور معلوم میشود که مانی دچار اضطرابی از واقعهایست که زندگیاش را دگرگون میکند و دعوتش در حقیقت نقشهای برای خلاصی از آن وضعیت بوده.
نیمه اول اجرا با دُز بالای کمدی و تکهپرانیهای طنزی که در اغلب شبکههای اجتماعی بهچشم میخورد، اوقات مفرح و خندهآوری را برای تماشاگر رقم میزند. بازی همیشگی و تیپیکال الهام شعبانی که به نظر میرسد به دلیل همین تثبیت تیپ و نقش، انتخاب میشود، چیز تازهای ندارد و تکرار همان اکت و اغراق و کمدی است.
اما در نیمه دوم نمایش به سمت موقعیت دردناک و تراژیکی میرود که فریادها، اشکو آه و ناله و اطلاعاتی از روابط و گذشته آنان، آنقدرانفجاری و هیستری رو میشود که گمان هر نوع ارتباط و تجانسی را با کمدی ابتدایی و داستان دورهمی، محو میکند و اساسا از جنس دیگری میشود چنانکه به نظر میرسد دو قصه و دو اجرای کاملا مجزایی را شاهد بودهایم. به عنوان مثال به رابطه قبلی مانی و سیاوش، برادر سایه که فوت کرده است، اشاراتی میشود اما در ادامه معلوم میشود آنان زن و شوهر بودهاند. این پیریزی ناقص و قطرهچکانی دادهها که تماشاگر را دچار اختلال در ردیابی ارتباطها و شناخت کاراکترها میکند، اجازه درک موقعیت موجود را بدرستی نمیدهد. بیشتر اطلاعات در بخش پایانی نمایش و از زبان سایه به تماشاگر داده میشود که اساسا آنقدر دیر است که دیگر تاثیری بجزهمان فوران اشک و اندوه ندارد.
در نهایت به نظر میرسد دوره چنین متنهایی گذشته و دیگر نمیتواند کارکردی از واگویی معضلات زنان در جامعه ارائه دهد و ارتباط مناسبی با تماشاگری که نیازمند طرح و اجرای نویی از نمایش صحنهایست برقرار کند. زنی که ادعا میکند با فالگیری روی پای خودش ایستاده و به هیچ مردی تکیه نکرده است تا پیرمرد پولداری را در مهمانی میبیند، برای دوست خود لقمه میگیرد. و علیرغم نارضایتی دوستش از این ازدواج با مردی که بددل است و او را در سلطه خود درآورده، مدام توصیه میکند که به زندگیات بچسب که رفاه و ثروت بکفایت دارد.
متن در یک بلاتکلیفی عمیق دست و پا میزند. از طرفی میخواهد مدافع حقوق زنان باشد اما از طرفی دیگر دست به دامان توصیههای خاله خانباجیها و نگاه سنتی برای ازدواج و شوهر و ثروت میشود.
از طرفی دیگر زنان را به استقلال زندگی تشویق میکند و بعد هویت آنان را بدون مرد، سست و خدشهدار میداند.چنین عدم انسجامی به نظر میرسد ناشی از گیرکردن در فضای بینابینی از مدرنیته و سنت است که بیشتر شعاری و توخالی از آب در میآید و نه تنها قدمی تاثیرگذار برای زنان نیست، بلکه واپسگرایی به همان سیطره مردسالاریست.
بیپایانی با وجود طراحی صحنه و نورپردازی و بازیگران حرفهای، مشکلات عمدهای در متن دارد که تنها با گرههایی که در نهایت قرار است با فداکارای مادرانه گشوده شود، میخواهد حرفی زنانه بزند. هر چند موفق نمیشود.