هلو علیکم.(با پوزش از فرهنگستان ادب پارسی?)
قرار بود بیام اینجا و بنویسم. البته طبق قراری که با خودم داشتم قرار بود از تاریخ ۱۱ تیر شروع به فعالیت کنم اما بنا به دلایلی نشد.
خب طبق اون پست موقت قرار بود از روزمرگی هام بگم و اینجور حرفا...
اول از همه من یه نیلوفرم که یکم عجیب غریبه. استاد تصمیمات یهوییه...
عاشق کارای هیجان انگیز و یکم محتاط.
و همه اینها پشت یه ظاهر مظلوم قایم شدن...?
الان از وسط مسخره ترین و معلق گونه ترین دوران زندگیش یعنی پسا کنکور مینویسه.
آره دیگه کنکور هم با همه ی پستی بلندیاش تموم شد.
واقعا چقدر بی برنامه زندگی کردن سخته. قبلا وقتی صبح از خواب بلند میشدی معلوم بود قراره چه ساعتی چه کاری رو انجام بدی اما الان حتی نمیدونی چرا بیدار شدی از خواب.
الان کاملا نیاز دارم برم یه مشاور پیدا کنم واسه گذروندن یه روز بهم برنامه بده?
تا همین صبح جمعه باز نگه داشتن چشم بزرگترین جهاد فی سبیل الله بود اما حالا مگه خوابم میبره?
قبل کنکور کلی برنامه برای بعدش داشتم کلی کتاب خریده بودم که بخونم کلی فیلم دانلود کردم اما الان حوصله ی هیچکدومشون رو ندارم? البته اینکه اصلا خونه نیستمم بی تاثیر نیست?
مسافرتم که نمیشه رفت... لعنت به کرونا?
ولی با همه سختیاش و فشار روانیش قبلش بیشتر خوش میگذشت. حداقل حس میکردی آدم مهمی هستی اما الان حتی نمیتونی بگی مگه من بیکارم چون تو دقیقا یه بیکاری?
و همه در جواب میگن مگه نیستی?
به هر حال زندگی میگذره و باید در حرکت باشی. اگه یه جا بمونی که کپک میزنی?
راستی مرسی که اون پست موقت رو خوندین و نظر دادید. اون روزا خیلی خسته بودم اما الان دیگه نمیخوام غر بزنم البته دارم نهایت تلاشمو میکنم.
اینجا از همه چیز مینویسم از چیزایی که بتونه حتی حال یه نفر رو خوب کنه.
مرسی از پروکسیما میم را عزیز که تو اون خستگی اون روزا منو دید و با قرار دادن یه بخش از پستش برای من حالمو خوب کرد.
مرسی از سبا که برای شنیدن من اعلام آمادگی کرد.
مرسی از جوجه تیغی که تو روزای آخر فایت بهم انرژی مثبت داد.
و مرسی از خدایی که همین نزدیکی است...