نیلوفر موسوی
نیلوفر موسوی
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

مهریه من چی بود؟

اول از همه باید بگویم که این پست به درد دخترها و پسرهای دم بخت، پدر و مادرهای دختر و پسر دم بخت دار، دخترها یا پسرهای خواهر یا برادر دم بخت دار می خورد.

قصه ما از آنجایی شروع شد که وقت خانه بخت رفتن من و سبحان شده بود و بعد از کلی کوه رفتن، گپ زدن و تئوری چیدن برای دنیا، نوبت ما شده بود و قرار بود تئوری زندگی خودمان را جدی جدی بچینیم و پایبند‌شان باشیم. تصمیم ما از همان اول این بود که فلسفه هر چیزی را در بیاوریم و اگر درست بود، ما هم طبق همان ها پیش برویم. آن روزها صحبت‌هایمان رسیده بود به بحث جذاب مهریه!

یک چیزی را که من از اول می‌دانستم این بود که مدل مهریه‌های نجومی و پز دادن‌های بعد از آن، از اساس با روحیات من سازگار نبود! به خاطر همین نوبت به خودم که رسید، کلی مطالعه کردم تا فلسفه‌اش را پیدا کنم. به نظر من ورای جمله "مهریه را کی داده، کی گرفته"، که به نظر مسخره می‌آید، باید یک فلسفه عمیق‌تر وجود داشته باشد. چون اگر اساس بر ندادن و نگرفتن باشد پس بهتر بود که دیرتر به دنیا بیایم تا سکه‌های مهریه‌ام بیشتر بشود! تازه اگر خارج به دنیا آمده بودم که دیگر عالی بود، می‌رفت توی رنج ۲۰۰۰ به بالا :)

روز خواستگاری چی شد؟

من و سبحان صحبت‌ها را کرده بودیم و در نهایت به این نتیجه رسیده بودیم:

۱۲ سکه، ۱۲۰ اصله درخت که باید در ده سال اول کاشته بشود و برای ده سال دوم هم بر اساس تمکن مالی آن زمان، سرپرستی یا کمک سرپرستی تعدادی کودک بد سرپرست.

۱۲ تا درخت اول به اسم پدرها، مادرها، پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های من و سبحان کاشته شده
۱۲ تا درخت اول به اسم پدرها، مادرها، پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های من و سبحان کاشته شده

فکر کنم خودتان بتوانید قیافه پدر و مادرم را با توجه به مضمون جمله بالا تصور کنید ولی خب، از آنجایی که همیشه می گفتند: "زندگی خودتون دو نفره، ما رو سننه، دوماد خودش می‌دونه و ..."، در نهایت موافقت کردند.

در جلسه خواستگاری زمانی که صحبت مهریه پیش کشیده شد، خانواده من گفتند: "بچه ها خودشون تصمیم گرفتند و ما دوست داریم که نیلوفر خودش توضیح بده."

خلاصه من هم فاز سخنرانی برداشتم و شروع کردم:

"اساسا کارکرد مهریه از قدیم این بوده که مرد بعنوان هدیه سعی می کرده ارزشمند ترین دارایی‌اش رو به خانم تقدیم کنه، دقت کنید ارزشمندترین دارایی موجودش نه ۱۳۷۲ تا سکه ی نداشتش رو! از اونجایی که ۴ روز دیگه مقصد هممون خاکه، و پول به نظر من مثل چرک کف دسته و میاد و میره، چقدر قشنگ میشه که یک کاری کنیم که موندگار باشه، ازین اثر قشنگا که تا هزاران سال بعد از مرگ ما هم رد و زیباییش توی این کره خاکی می مونه و همه موجودات زنده می تونن ازش سود ببرن!"

در انتهای سخنرانی هم اعداد و ارقام را اعلام کردم و تا صحبت‌هایم تمام شدند، پدر سبحان شروع کردند به تعریف و تشکر و در نهایت نیز صدای دست و جیغ و هورای حضار خانه را پر کرد.

البته که بعدش داستانی شد این مهریه ما، عمویم از یک طرف می گفت: "حالا ۲ تا صفر می‌ذاشتی تهش طوری نمیشدا (یک عدد زخم خورده مهریه‌های سال تولدی )" و دامادهای خانواده سبحان هم از طرفی دیگر به پدر سبحان می گفتند: "شما که اینقدر مهریه اینجوری دوست داشتید چرا برای دخترای خودتون این کار رو نکردید؟" خداراشکر به شوخی گذشت و رفت و الان همه به خوبی و خوشی دارند زندگی‌شان را می‌کنند.

نمونه بارز مهریه دادن سر سفره عقد

گذشت تا روز عقدمان رسید، من دیدم کنار کادوی خانواده‌ها یک "دفتر گوگولی" هست، با خودم فکر کردم که احتمالا سبحان برایم خاطره و یادداشت نوشته و آن لحظه اصلا حواسم به درخت‌ها نبود!

خانواده که کادو‌ها را دادند یک آن سبحان گفت دفتر را باز نمی‌کنی؟ چشمتان روز خوب ببیند انشاالله، چون داخل آن دفتر شناسنامه ۱۲ اصله درخت (بلوط) بود که در دل کوه‌های زاگرس و پیش قشنگ‌ترین و مهربان‌ترین مردم دنیا کاشته شده بود.

به جز آن ۱۲ تا، امسال هم خودمان ۷ تا نهال داخل باغ یکی از آشنایان کاشتیم و هنوز سال اول تموم نشده،‌ درخت‌های سال دوم هم کاشته شدند. (قرار بر سالی ۱۲ اصله درخت بود و هنوز سالگرد ازدواجمان نرسیده است.)

ب جز دعا برای حال خوب زمین قدمی برداریم.
ب جز دعا برای حال خوب زمین قدمی برداریم.


این پست را نوشتم، تا یک درخت دیگر به امید زیبایی زمین، خوب شدن حال آدم‌ها و مهربانی کاشته بشود و شاید همین نوشته‌ و این کار، بتواند تفکر یک نفر را به سرعت و فرهنگ جامعه را به مرور تغییر بدهد.

سبحان اگر زرنگ بود می‌توانست ۱۰۱ عدد پست در ویرگول بنویسد و تامام!



پیکِ زمین
در پی طفلی به نام شادی که دیری است گمشده :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید