نیما
نیما
خواندن ۱۴ دقیقه·۵ سال پیش

این داستان مهاجرت ما از تهران به رشت

لیمو - روشنک - بارنی - نورا
لیمو - روشنک - بارنی - نورا

خیلی‌ها علاقمند هستند تجربه مهاجرت ما از تهران به روستایی در نزدیکی رشت را بدانند و با سختی‌ها و مشکلات ما آشنا شوند. چون این تجربه چیزی نیست که من در یک مکالمه کوتاه بتونم توضیح بدم تصمیم گرفتم این مطلب را اینجا قرار بدم.

https://www.instagram.com/p/B_BepYmgUJE/

سلام دوست من

داستان و شرایط زندگی هر کسی فرق دارد بنابراین قطعا شما نمی‌توانید جای پای من را دنبال کنید ولی امیدوارم این مطلب همچنان برای شما مفید باشد.

با من بیشتر آشنا شوید

قبل از اینکه درباره مهاجرت‌مان و چگونگی‌اش صحبت کنم کمی بیشتر با من و شرایط زندگی من آشنا شوید. من نیما نورمحمدی هستم، بهمن ۱۳۵۸ در تهران به دنیا آمدم و همیشه آرزویم ایجاد کسب و کار خودم بود. هیچ وقت آدم درس‌خوانی نبودم ولی همیشه عاشق یادگیری هستم. بعد از دبیرستان وارد دانشگاه شدم ولی بعد از یک ترم اعلام شد خدمت سربازی را می‌توان خرید. بلافاصله انصراف دادم و اقدام کردم.

https://www.instagram.com/p/B8s_RtGgM_b/

۲۰ سالم بود بی‌تجربه بودم و آرزوی رفتن از ایران را داشتم. با یکی از دوستانم به اسم پدرام، روزها فشرده موسسه کیش زبان می‌خواندیم و شب‌ها در آژانس تاکسی با ماشین پدرانمون کار می‌کردیم. بعد از ۳ ماه تلاش پول جمع کردیم و اولین مسافرت خارج را با هدف محک‌زدن خودمان با یک تور ۵ روزه رفتیم دوبی. تجربه خیلی خوبی بود و کمک کرد بفهمیم چرا زبان می‌خوانیم و چطور باید خواندن را ادامه دهیم و کمک کرد بفهمیم چقدر نمی‌دانیم.

در این مدت چند مشتری خارجی داشتم که چون می‌توانستم انگلیسی و کمی ترکی صحبت کنم و بر عکس بقیه راننده‌ها با آنها منصفانه حساب می‌کردم، همیشه از آژانس من را می‌خواستند تا در نهایت یکی از آنها که برای ثبت شرکت نستله به ایران آماده بود من را بصورت تمام وقت استخدام کرد و شرایط برایم فراهم شد تا علاوه بر رانندگی، تجربیات بیشتری در فروش و بازاریابی بدست بیاورم.

https://www.instagram.com/p/BFx5s_KmhY_/

۱۰ سال در نستله بودم. از رانندگی شروع کردم و مدیر نام تجاری نستله پیورلایف آخرین سمت من در آنجا بود. به کشورهای زیادی برای آموزش رفتم و اولین کسب و کار خود را همزمان که کارمند بودم راه‌اندازی کردم. همین‌طور دو سال از این مدت را به شهرهای زیادی در ایران سفر کردم: یک سال رشت زندگی کردم، ۶ ماه اصفهان بودم و مرتب به تبریز، زنجان، ارومیه، اردبیل، شیراز، مازندران، مشهد سر میزدم.

همچنان کارمند بودم که دومین کسب کار خود را به نام آی‌هوم ۱۳۸۷ راه اندازی کردم. همچنان که کارمند آی‌هوم بودم، پونیشا در سال ۱۳۹۰ جان گرفت. یک سال قبل از شروع به کار پونیشا با روشنک آشنا شدم که نقش بسیار مهمی را در داستان زندگی من ایفا می‌کند :)

هم‌بنیانگذاران من در پونیشا پویا و روشنک هستند. پویا از شهر رشت به تهران می آمد و قبل از استارت پونیشا، ما شبانه روز سه نفری روی پروژه کار می‌کردیم. بدون بیرون رفتن، تفریح، استراحت. دوران خیلی فشرده‌ ولی لازمی بود و الان لزومش رو بیشتر می‌‌فهمم. آن موقع فقط یک هدف داشتیم و آن هم این بود که سایت را شب یلدای ۱۳۹۰ راه‌اندازی کنیم.

شرایط زندگی من در تهران

خروج من از نستله خیلی دردناک بود. روز اول کاری سال ۸۸ اخراج شدم. قبل از آن اسفند ۸۷ اجاره خانه‌ها در تهران دو برابر شد و مجبور شدم خانه را پس بدهم و برگردم خانه پدرم تا جای جدید پیدا کنم. آنجا پارکینگ نداشت و یک روز صبح در تعطیلات فروردین یک نفر چنان با ماشینش به ماشین پارک شده من کوبید که چند ماه بدون ماشین شدم. تحریم‌ها تازه شروع شده بود و قطعه "فولکس گل" من از آلمان نمی‌رسید. دوست دخترم هم که دید من کار و خانه و ماشینم رو از دست دادم من را ترک کرد. به خانواده هم نگفتم اخراج شدم تا نگران نشوند و یک ماه هر روز صبح از خانه به هوای کار، بیرون می‌رفتم که شک نکنند. دیگه نگم براتون که فروردین ۸۸ چه شروع سختی برای من داشت.

پدرم یک خانه در نزدیکی دریاچه چیتگر داشت (آن موقع دریاچه ای در کار نبود) و آن منطقه اصلا در نقشه‌های چاپی تهران نبود ولی به هر حال به آنجا نقل مکان کردم و با کمی تغییر و به روز رسانی، آن خانه تبدیل شد به هوم آفیس من.

https://www.instagram.com/p/XNQvabGhXm/

اگر شما تهران زندگی می‌کنید، می‌دانید که تهران زمستان‌های بدی دارد. همه آلودگی‌ها دور هم جمع هستند: آلودگی هوا، آلودگی صوتی، ترافیک و ... همینطور تهران شهر شلوغی است و تامین مواد غذایی برای این حجم از جمعیت آن هم به روش سنتی امکان پذیر نیست. غیر از آن چندین بار جلوی چشمم کیف مردم را قاپیده بودند و کلا به نظر من کلان شهر جای جذابی برای زندگی نیست. اما تا آن زمان مطمئن نبودم و فقط این را حس می‌کردم! برای همین تصمیم گرفتم از تهران خارج شوم.

اقدامات اولیه

به نظر من مهمترین قسمت کار، تصمیم‌گیری (نیت) است. اگر شما واقعا عزم خود را برای یک کاری، هر کاری، جزم کنید انجامش خواهید داد. حالا اگر موفق شوید یا نه، آن بحث دیگری است.

با توجه به تجربه مسافرت‌‌های قبلی که داشتم برای من فقط دو آپشن وجود داشت: رشت یا شیراز. من این دو شهر را می‌پسندم چون در آن احساس راحتی می‌کنم، سریع با مردم ارتباط برقرار می‌کنم و راحت دوست پیدا می‌کنم. رشت را انتخاب کردم بخاطر اینکه به تهران نزدیک‌تر است و اتوبان مناسبی دارد و برای من که از پروازهای داخلی وحشت دارم گزینه مناسب‌تری است. دلیل دیگر سر سبز بودن رشت است که نمی‌توان از آن گذشت و خب من قبلا در این شهر یک سال زندگی کرده بودم.

از آنجایی که هم‌‌بنیانگذار من هم رشتی بود و من هم تصمیم داشتم رشتی شوم، تصمیم گرفتیم جایی را برای استقرار در رشت پیدا کنیم. برای جستجوی ملک، هر هفته به رشت می آمدم اما با بودجه‌ای که داشتم فقط میتوانستم آپارتمان پیدا کنم آن هم نه در محله‌های معروف. زندگی در آپارتمان چیزی نبود که من را قانع کند بنابراین شروع کردم به گشتن خانه یا زمین در اطراف رشت. متاسفانه هیچ خانه‌ای در روستا پیدا نکردم که جالب توجه و برای زندگی مناسب باشد. بنابراین هدفم را منعطف کردم به پیدا کردن زمین. بعد از یک ماه گشتن بالاخره یک زمین پیدا کردم که از همه نظر کامل بود ولی تا بجنبم فروخته شد.

یک مشکلی که اکثر زمین‌های رشت دارد، بدون سند بودن آنهاست. زمین‌ها مدارکی دارند که به آن نسق گفته می‌شود و باید از دهیاری، معتبر بودن آن را استعلام کنید. این زمین‌ها احتمالا تا ۱۰۰۰ سال آینده هم سنددار نمی‌شوند. در گیلان "زمان" چیز ارزشمندی نیست.

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D8%B3%D9%82

زمین دوم را پیدا کردم و با قرض مبلغی از پدرم در خرداد ۹۲ بالاخره موفق شدم مالک اولین زمین خودم باشم. خصوصیاتی که برای من مهم بود:

  • نزدیک بودن به شهر
  • نزدیک بودن به مرکز درمانی
  • روستایی آرام دور از تراکم روستایی
  • برق و آنتن موبایل

خوبی جایی که پیدا کردم در این بود که ارزان بود، نزدیک به رشت بود و در آن محدوده ویلاسازی انجام می‌شد. ابتدا هدف این بود که دفتر را در آن بنا کنیم، اما بعدا تصمیم عوض شد.

حالا یک زمین داشتم! اما تا اینجا هنوز برنامه‌ای برای مهاجرت نداشتم!
https://www.instagram.com/p/a86bP9GhQ0/

قبل از خرید، زمین را به پدرم نشان دادم و خیلی پسندید. او هم تصمیم گرفت یک زمین بخرد اما خدا رو شکر بعدا پشیمان شد و بجای آن یک آپارتمان در انزلی خرید که بعدها به مستقر شدن من در رشت خیلی کمک کرد. الان که این مطلب را می‌نویسم آنها هم انزلی هستند :)

خب حالا سرگرمی جدید من شروع شده بود: کندن چاه، دیوار کشیدن، نصب درب! یک پایم تهران بود یک پایم رشت. در این بین یک گربه هم با من هم مسیر شد که اسمش را گذاشتم های‌وی.

https://www.instagram.com/p/cldjUuGhXg/

بهمن ۹۲ بعد از ۴ سال دوستی با روشنک با هم ازدواج کردیم و دی همان سال شروع کردیم به ساختن خانه نقلی خودمان. قبلا گفتم نقش روشنک خیلی مهم بود، الان بیشتر توضیح میدم و میگم چرا من خوش‌شانس‌ترین مرد دنیا هستم. مهم نیست شما چه آرزویی در سر داشته باشید اگر شریک زندگی شما، هم‌مسیر و پایه نباشد احتمال رسیدن به هدفتان تقریبا صفر هست یا اگر برسید، آن لذتی که باید داشته باشد را نخواهد داشت. در هر صورت "انتخاب درست"، "شانس"، یا هر دو، شریک زندگی من بهترین هست و من واقعا خوشحالم که توانستم پیداش کنم. این بار مطمئن هستم اگر بی‌خانه و ماشین شوم تنها نمی‌مانم :)

https://www.instagram.com/p/BG6bIzNghIU/

برای اینکه بتوانید برق و گاز بگیرید باید یک سازه داخل زمین ساخته شود و من واقعا مطمئن نبودم که آیا ما می‌توانیم در این بهشت کوچک زندگی کنیم یا نه. بنابراین تصمیم گرفتم یک خانه کوچک بسازم که در آینده هم بتوانیم از آن به عنوان خانه مهمان استفاده کنیم( البته هنوز خودمان در خانه‌ی مهمان زندگی می‌کنیم).

https://www.instagram.com/p/jFEjJ2mhdI/

روشنک تازه از شرکتی که کار می‌کرد بیرون آمده بود. ما همچنان پر تلاش و با ساعت کاری طولانی کار می‌کردیم. تصمیم گرفتیم سه ماه به صورت آزمایشی برویم آپارتمان پدرم در انزلی. به این صورت هم به ساخت‌و‌ساز نزدیک‌تر بودم و هم می‌توانستیم تجربه بیشتری کسب کنیم. بعد از ۳ ماه به تهران برگشتیم. این بار تصمیم گرفتیم ۶ ماه برویم و برای بار سوم تصمیم گرفتیم بمانیم و هر وقت لازم شد به تهران برگردیم.

در این مدت خانه ما در تهران سر جایش بود و ما هیچ‌کدام از لوازم خانه را با خود به گیلان نیاوردیم.

https://www.instagram.com/p/xrxM_imhZE/

تا بالاخره خانه ما تقریبا در سال ۹۳ تمام شد و بعد از نصب دکل ما اینترنت دار شدیم و از همان موقع مستقر شدیم در روستایمان.

مشکلات زندگی در روستاهای رشت

خب بر عکس تصور، زندگی در روستا اصلا هم ساده نیست. با روستاییان تعامل کردن ساده نیست. دسترسی به برق و آب و اینترنت ساده نیست. رفت و آمد هم همینطور.

اینترنت

بزرگترین مشکل ما در ابتدا، دسترسی به اینترنت بود. خب همانطور که متوجه شدید بدون دسترسی به اینترنت برای من و روشنک ادامه کار امکان‌پذیر نیست. اولین مشکل، مواجه با کابل‌های دزدیده شده تلفن روستا بود. تلاش‌هایم به جایی نمی‌رسید. دهیاری، مخابرات و استانداری موافق بودند مشکل حل شود ولی کاری انجام نمی‌دادند. در نهایت این دکل که در بالا دیدید را از شرکت البرز در رشت گرفتیم و اینترنت وصل شد. بعدها تلفن اوکی شد و اینترنتی که از آن طریق وصل شد به لعنت خدا نمی ارزید. در آن زمان ۳جی تحت انحصار رایتل بود و محدوده ما آنتن نمی‌داد. همین الان هم ۴جی ایرانسل آنتن ضعیفی دارد.

آب

مشکل بعدی آب بود یعنی هنوز هم هست. ما آب شهری نداریم و برای شست و شو از آب چاه استفاده می‌کنیم که آهن بالایی دارد. یعنی وقتی این آب از یک جوی به مدت چند روز روان شود جوی کاملا نارنجی می‌شود. تا مدت‌ها آب آشامیدنی را از آب چاه عمیق در لاهیجان و خرید آب معدنی تامین می‌کردیم. از بعد از کرونا از شرکت سوپرایز مستقیم خرید می‌کنیم و گالن ۱۹ لیتری درب منزل تحویل می‌گیریم.

برق

برق در روستا از اولویت کمتری نسبت به برق در شهر برخوردار است، یعنی قطعی و نوسان برق در روستا بیشتر است. این مشکل در تابستان با روشن شدن کولرهای گازی به اوج خود می‌رسد. با استفاده از پاوربانک، مودم ۴جی و لپ‌تاپ مشکل دسترسی به کار را کم کردیم ولی گرما را نمی‌توان کاری کرد.

همسایه‌‌ها

یعنی اگر کمی بدشانس باشید و گیر یک همسایه زبان نفهم بیوفتید که احتمالش هم کم نیست تا مرز دیوانگی شما را پیش می‌برد. شاید شما هم روستاییان را در زمین برنج دیده باشید که کار می‌کنند، لباس رنگی می‌پوشند و زحمت می‌کشند و بگویید به به چه زیبا. بهتر است فاصله خود را با این زیبایی از همان جا که هستید حفظ کنید. دغدغه‌های آنها کاملا متفاوت است گاهی سر یک چوب خشک چنان قشقرقی به پا می‌کنند که بیا و ببین. این مسائل بارها دامن ما را هم گرفته است. ما تمام تلاشمون را می‌کنیم تا فاصله خود را نگه داریم.

باید بگم حضور من در چند برنامه تلویزیونی کمک بزرگی بود، چون یک نفر در روستا برنامه را دید و به همه گفت که این آقا باید آدم مهمی باشد که به تلویزیون دعوت شده است.

شما در روستا زیر مانیتور هستید. خیلی از این مسائل در تهران حل شده است چون مردم وقت کافی برایش ندارند ولی اینجا غیر از این کار دیگری نیست.

کرونا

فضای حیاط ما بزرگ است. یک جاده خاکی در کنار خانه ماست که اطراف آن فقط زمین برنج است. ما معمولا هر روز ۲ کیلومتر بدون دیدن یک نفر تا فاصله ۱۰۰ متری، پیاده‌روی می‌کنیم. از اسفند خود را قرنطینه کردیم. همه خریدها را معمولا عمده و به صورت تلفنی یا آنلاین انجام می‌دهیم و معمولا با آژانس برایمان می‌فرستند. دفتر ما در منطقه آزاد انزلی است که از اسفند تعطیل بوده و همه همکارانم از خانه کار می‌کنند. البته تیم ما در حال حاضر ۱۴ نفر است که غیر از ۲ نفر بقیه از قبل هم در خانه کار می‌کردند.

ما در حدود ۲۰ درخت میوه و محیطی برای کاشت سبزی و صیفی‌جات داریم که همه چیز کاملا اورگانیک تهیه می‌شود. یکی از علاقمندی‌های روشنک، رسیدگی به باغچه سبزیجات است.

https://www.instagram.com/p/sNapq4GhVR/

اینجا صدای ماشین به ندرت شنیده می‌شود و از آلودگی‌ها خبری نیست. در این ۷ سال خداروشکر مشکل امنیتی نداشتیم. ۳ تا سگ داریم که مثل شیر از خانه مراقبت می‌کنند، البته محیط اطراف و داخل با دوربین مداربسته کنترل می‌شود.

من و روشنک دیگر حاضر نیستیم به هیچ قیمتی در شهر زندگی کنیم و از سبک زندگی که داریم با همه سختی‌هایش لذت می‌بریم.

ممنون که داستان من را دنبال کردید. امیدوارم برایتان مفید بوده باشد.

اگر سوالی دارید یا موردی هست که جامانده باشد در کامنت از من بپرسید.

مهاجرت معکوسرشتمهاجرتحال خوبتو با من تقسیم کن
موسس و مدیر RobotaLife.com، اینجا درباره تجربیات و خاطراتم به فارسی می‌نویسیم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید