نیما عبدالهی
نیما عبدالهی
خواندن ۶ دقیقه·۱ سال پیش

برای خودم می نویسم که از یاد نبرم - شروع سال 97

سال دومی که سرکار بودم سال عجیبی بود. الان که مینویسم آذر ماه 1402 رو تازه شروع کردم و حس میکنم زندگیم درحال یه تغییر بزرگه. اصلا به خاطر همین تغییر دارم مینویسم که از یاد نبرم. اما اون سال، یعنی سال 98 - 97 رو که نگاه میکنم واقعا نقطه عطف زندگی من بود!

خونه ما توی یه شهر کوچیک و یه محله با فرهنگ و مرتب بود. پدرم کارمند بازنشسته بود که از سال 84 تحقیقات گسترده ی طب سنتی انجام میداد. مادرم هم مدیر مدرسه بود و اعتباری توی اداره آموزش و پرورش شهرمون داشت. پدرم که سال 95 بازنشسته شد وقت آزاد داشت تا بعد از سرکار رفتن ها و شیفت های طولانی 6 صبح تا 8 عصر، یکم خونه باشه و به کار های خونه برسه. ظاهر خونه یکم قدیمی شده بود. دیوارا به ارتفاق یه متر سرامیک بودن، یه میز اپن بلند، آشپزخونه رو از اتاق پذیرایی جدا کرده بود و تمام فضای داخل پر از دیوار بود. دیوار هایی که اتاق پذیرایی رو از هال جدا کرده بودن و بین در ورودی هال با فضای پذیرایی که قرار گرفته بودن، جلوی در ورودی یه راهرو 3 متری درست شده بود.

خونه یه زیرزمین خیلی خفه داشت که پدرم ازش استفاده انباری میکرد. بخاطر علاقه به طب سنتی، محصولات ارگانیک مثل عسل و روغن و نمک طبیعی میخرید، توی زیرزمین نگه داری میکرد و میفروخت. اوایل مشتریاش کم بودن اما کم کم کارش تقریبا رونق گرفت و مشتریای خودشو داشت. تقریبا بهمن ماه 95 تصمیم به تغییر فضای داخلی و بیرونی خونه گرفتیم و این کار رو شروع کردیم. توی اون بازه من ماشین نداشتم و اتاقم با اتاق برادر کوچیک ترم یکی بود. من اصرار داشتم که زیرزمین باید مال من بشه و من برم پایین زندگی کنم. پدر مخالف بود و میخواست زیرزمین هنوز انباری باشه. در عین حال یه اتاق داخل حیاط خونه ساخته بود که چیزایی رو که میفروخت توی اون اتاق نگه داره اما زیرزمین رو هم میخواست. خرت و پرتای خیلی زیادی هم توی زیرزمین بود. زیرزمین خیلی هوای مرطوبی داشت و واقعا نمیشد کسی در اون حالت بره اونجا زندگی کنه! برای این که مقداری هوای زیرزمین قابل تحمل بشه، موقع تغییرات یه لوله پولیکای 2 اینچ توی دیوارش کار گذاشتن و انتهای این لوله از پشت بام خونه میزد بیرون. واقعا نمیدونم چرا انتظار داشتیم یه لوله پولیکا به طول حدود 5 متر هوای زیرزمین رو به خودی خود عوض کنه.


از طرفی چون قرار بود هال و پذیرایی به هم وصل بشن و دیوارای بینشون برداشته بشه و یکم هم بزرگ تر بشن، ساختمون سالن جدید روی راه پله ورودی زیرزمین قرار می گرفت و عملا راه پله کور میشد. پدر هم سپرده بود یه چاله آسانسور براش در بیارن و از اتاقی که توی حیاط اضافه شده بود، چاله آسانسور به زیرزمین میرسید. زیرزمین دیواراش سفیدکاری بود اما خیلی کثیف! تمام دیوار سوراخ سوراخ، گچش از کثیفی زرد شده بود و روشناییش هم افتضاح بود. من اصرار میکردم که زیرزمین رو میخوام و پدر و مادر بشدت مخالفت میکردن. میگفتن اونجا قابل زندگی کردن نیست مریض میشی خیلی گرمه و مرطوبه. کولر هم نداره و ما هم این خرج رو نمیتونیم براش انجام بدیم. خودم هم اون موقع پول نداشتم و البته نمیخواستم هم اون شکلی نگه دارم زیرزمین رو. در نهایت شرط کردیم که من برای خودم دکوراسیون میسازم. اگه تونستم اونجا زندگی کنم و دوام بیارم که نصف زیرزمین واسه من باشه، اگه نه زیرزمین رو پس از زیباسازی باید تقدیم پدر میکردم تا انباریش کنه.

از طرفی من تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودم و پول زیادی برای هزینه کردن نداشتم. تمام پولم حدود 2 میلیون و 400 هزار تومن بود. از باقی مونده کاغذ دیواری های بالا استفاده کردم و قسمت زیادی از زیرزمین رو کاغذدیواری چسبوندم (الحقی تمیز هم درومد). یه مقدار برق کاری به شکل روکار انجام دادم تا بتونم یه روشنایی مطلوب توی زیرزمین ایجاد کنم. بقیه دیوارا رو هم کاغذ دیواری ارزون خریدم و چسبوندم.

زیرزمین لخت لخت بود. هیچی توش نبود. حتی کمد لباس نداشتم. یه دوستی توی دانشگاه داشتم به اسم مهدی. بابای مهدی ام دی اف کار بود. ازش سوال کردم که چطوری میشه ورق های ام دی اف رو برای ساخت وسایل به هم چسبوند و بزرگوار سخت ترین راهشو بهم گفت. منم اول سرچ کردم و ابعاد استاندارد کمد و تخت رو دراوردم، نقشه ساختشون رو کشیدم و رفتم دو ورق بزرگ ام دی اف خریدم. طبق نقشه ای که کشیده بودم همونجا سفارش برش ورقه های ام دی اف رو دادم و با یه موتور سه چرخ ورق های بریده شده رو برداشتم آوردم خونه. من مونده بودم و دریل و مته خزینه و پیچ های مخصوص ام دی اف. حدود 5 روز طول کشید تا تونستم وسایلی که نقشه کشیده بودم بسازم. حالا دیگه هم کمد داشتم، هم تخت. با اضافه های چوب ها هم یه میز عسلی برای کنار تخت درست کردم که شارژر و خرت و پرتای دم دستی رو توی کشوی اون میذاشتم. یه باکس چراغ سقفی هم خودم طراحی کردم که از 4 تا مربع نزدیک به هم تشکیل شده بود و نور فیلتر شده و تمیزی ازش میگرفتم.



درست زمانی که فکر کردم همه چیز آماده شده و میتونم برم زیرزمین زندگی کنم دیدم نه تنها هوا گرمه و رطوبتش زیاده، ام دی اف ها هم از خودشون بخار آزاد میکنن و واقعا فضا غیر قابل تحمله. اصلا نمیخواستم تسلیم بشم و پلنم شکست بخوره. تنها راه باقی مونده اون لوله پولیکای 2 اینچی توی دیوار بود که باید براش فکری میکردم. اتاق بالاسر زیرزمین هم هنوز کولر نصب نشده بود و من بودم و یه پنکه دستی پایه بلند که کار خاصی هم نمیکرد. کوچیک ترین فنی که میتونستم بذارم پشت لوله پولیکا 5 اینچ بود که اصلا جفت نمیشد! فن دو اینچی حلزونی هم بود که هم خیلی گرون در میومد (حدود دو میلیون تومن ارزون ترینش بود) و هم خیلی فضا اشغال میکرد. منم بعد از سه روز استقامت در شرایط سخت، یه نقشه کشیدم. یه جعبه چوبی درست کردم، آب بندی کردم و یه فن دور تند خریدم و توی جعبه کار گذاشتم. فن رو داخل جعبه گذاشتم و محکم کردم، جعبه رو کیپ کردم و بستم. این جعبه دوتا سوراخ داشت. یه سوراخش 5 اینچ بود که اندازه دهانه فن می شد، یه سوراخ دیگش 2 اینچ بود (دقیقا سایز لوله پولیکا). جعبه رو بردم پشت بوم، سوراخ مخصوص لوله پولیکا رو با لوله پولیکا جفت کردم و سیم فن رو از توی لوله پولیکا انداختم پایین.

من میخواستم از پایین به فن برق بدم تا کار کنه. پس سیمش رو از توی جعبه فرستادم توی لوله پولیکا و بعد از زیرزمین سیم کشیش کردم تا نزدیک دوشاخه برق. باورم نمیشد اما کار کرد. ظرف نیم ساعت هوای کاملا مرطوب که از شدت بخار ام دی اف چشمای آدم رو میسوزوند تخلیه شد و هوای زیرزمین مطبوع شد. می شد توش زندگی کرد.

بر خلاف انتظار همه من شرط رو برده بودم و میتونستم اونجا بمونم. خیلی کیف کردم. دیدین وقتی آدم یه چیزی رو میخواد و خیلی براش ذوق داره وقتی بهش برسه براش عادی میشه؟ دیگه حسی بهش نداره؟ من حتی الان که اونجا زندگی نمیکنم هنوز اون زیرزمین رو دوست دارم، هنوز براش ذوق میکنم و ازش حس خوب میگیرم. اون زیرزمین یه جای دنج و آروم برای خواب و کار و زندگی و پیشرفت من شد. شاید اگه اون زیرزمین نبود من هم الان اینجا نبودم. اولین اتفاق سال 97 که اون سال رو برای من خاص کرد همین زیرزمین بود که البته قدرشو هم خوب دونستم. یه حسی همون موقع بهم میگفت زیرزمین یعنی پیشرفت. از زیرزمین شروع کنی به اوج میرسی. اما واقعا نمیدونستم چطور شروع کنم. حتی نمیدونستم قراره کاری رو شروع کنم. اما زیرزمین برای من مثل سال 97 یه شروع بزرگ بود...

زیرزمیناتاق کار
مدرس زیست شناسی - مدیر مجموعه آموزشی لب کلام - تکنولوژیست آموزش - گوینده - مدرس دبیرستان های استعداد های درخشان و نمونه - مدرس صدا و سیمای استان خوزستان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید