ویرگول
ورودثبت نام
نیما عبدالهی
نیما عبدالهیمدرس زیست شناسی - مدیر مجموعه آموزشی لب کلام - تکنولوژیست آموزش - گوینده - مدرس دبیرستان های استعداد های درخشان و نمونه - مدرس صدا و سیمای استان خوزستان
نیما عبدالهی
نیما عبدالهی
خواندن ۷ دقیقه·۳ ماه پیش

مینویسم که یادم نره - بزرگ که بشی مشکلات هم باهات بزرگ میشن

سال اول تدریسم بود، زیست رو فقط پایه دهم داشتم. اونقدر نمیدونستم چه نکاتی مهمه و چیا رو باید سر کلاس بگم. نمونه دولتی و تیزهوشان کلاس داشتم و اگه نکته زیاد میگفتم عملا به درس نمیرسیدم. یه سری ابهامات هم داشتم چون متن کتاب درسی با متن کتابای سورس علمی که توی دانشگاه خونده بودم خیلی فرق داشت. کتابای دبیرستان هم عوض شده بودن و تقریبا دیگه هیچ شباهتی به کتابای زمانی که خودم دبیرستان بودم نداشتن!

توی دفتر مدرسه تیزهوشان، گاهی یه دبیر زیست دیگه رو میدیدم. خیلی تحویلم میگرفت، گرم سلام و احوالپرسی میکرد و نشون میداد که اگه مشکلی باشه حمایت میکنه. اسمش شکیب بود. شکیب لاغر بود، هربار میدیدیش صورتشو تغییر دکوراسیون داده بود. یه بار ریش میذاشت، یه بار میزد، یه بار پروفسوری میذاشت و ... . توی شهر تا حدی کلاس داشت و تقریبا میشه گفت جا افتاده بود. همون سال اول یه نکته رو توی کتاب نتونستم برداشت کنم، از شکیب پرسیدم و بهم جواب داد. کلی ازش تشکر کردم و جلسه بعد رفتم توی دوتا کلاس دهمم اون نکته رو گفتم. سال بعد دوباره دهم داشتم و دوباره نکته ای رو که از شکیب پرسیده بودم بهشون گفتم. جلسه بعد که دانش آموزا اومدن سر کلاس گفتن که ما آقای شکیب رو توی زنگ تفریح دیدیم و عینا همون نکته رو ازش پرسیدیم، نظرش خلاف نظر شما بوده! کدوم درسته؟ گفتم بذارید جلسه بعد مطالعه میکنم بهتون میگم. زنگ تفریح بعد از اون اتفاقا شکیب توی دفتر بود. بهش گفتم آقا شکیب شما که به من گفتی داستان اینجوریه پارسال! گفت کی من؟؟ امکان نداره! گفتم بابا من مطمئنم اصلا یادداشت هم کردم! شکیب میگفت که نه من اینو نگفتم! ولی اگه جدی فکر میکنی که من گفتم اشکال نداره گردن من، برو به دانش آموزا بگو شکیب اینو اینطوری بهم گفته و از طرف من عذرخواهی کن!

نمیدونستم واقعا اشتباه کرده یا عمدی بوده. نمیخواستم به همکارام بدبین بشم. سال 97 بود. برخلاف سال قبل که 4 تا کلاس زیست دهم داشتم و بقیه تایمم با دروس متفرقه پر شده بود، امسال همه تایمم زیست بود. آقا مصطفی که مدیر نمونه دولتی شد، یکی از کسایی که حاضر نشد باهاش همکاری کنه همین شکیب بود. شکیب با چند نفر دیگه از معلما، ساعتای نمونه دولتی رو گذاشتن زمین و خداحافظی کردن. اون سال آقا مصطفی از من خواست که زیست سه پایه اون مدرسه رو بردارم و منم قبول کردم. خدایی فکر نمیکردم اینقدر سنگین باشه. اگه صرفا میخواستم تدریس کنم اینقدر زمان نمیگرفت اما میخواستم توی یه مدرسه نمونه دولتی تدریس کنم. صبحا که بیدار میشدم از ساعت 7 میرفتم مدرسه تا 2، بعدش که برمیگشتم از ساعت 4 پای آماده کردن تدریس هام و بررسی کتابای کمک درسی بودم تا حدود 8 شب. اون موقع تازه پروسه ویدیو ساختنم که با آقا مصطفی بسته بودم شروع میشد.

همزمان با مدیر شدن آقا مصطفی من یه طرحی دادم که توی شهر ترکوند! طرح من این بود که یه آزمون تستی رو ماه به ماه طراحی کنیم، به طور هماهنگ بین مدارس برتر پسرانه و دخترانه برگزار کنیم و نتایجش رو اعلام کنیم. آقا مصطفی کارای اداری و مجوزشو انجام داد و تقریبا صفر تا صد کار با 4 نفر بود: من، آقا مصطفی، ابوذر و مجتبی که تازگی باهم صمیمی شده بودیم. مجتبی دبیر شیمی بود.

دور اول آزمون که برگزار شد، یهو مدارس دخترانه گفتن ما میخوایم طراح سوال باشیم. آقا مصطفی هم وا داد که چه اشکال داره؟ گفتم اگه میخوان خودشون قالب بندی و طراحی کل آزمون رو انجام بدن، تصحیحش هم بکنن. فقط راحتی کار واسه اونا باشه زحمتشو ما بکشیم؟
خلاصه هرطور بود آقا مصطفی رو راضی کردم مدیریت آزمون دست خودمون بمونه. آزمونا تا سال 98 ادامه پیدا کرد و مدرسه نمونه دولتی، با زحمتای آقا مصطفی و آقا ابوذر و بقیه همکارایی که اونجا کار میکردن، روز به روز پیشرفت بیشتری میکرد. اون سال من برنامه پیشنهادی تابستون رو به آقا مصطفی ارائه کردم، کلی هم براش زحمت کشیدم و خودمو آماده کرده بودم، قرار هم بر این بود که توی دوره تابستانه من مدرس زیست باشم. آقا مصطفی یه سری منو کشید کنار و گفت بچه ها درخواست کردن زیست تابستون با شکیب باشه. از نظر شما مشکلی هست؟ اگه ناراحت میشی این کارو نکنم!

اون موقع من برای اولین بار توی رودبایستی با آقا مصطفی گیر کردم! واقعا موقعیت بدی بود! فکرشو بکن توی سالی که شکیب بخاطر این که مدیر آقا مصطفی شده، کلاساشو گذاشته زمین و رفته، من کلاساشو جمع کردم، میانگین نمره من از سال قبل بهتر شده و الان موقع کلاسای فوق برنامه شکیب بیاد؟ با این که ناراحت شدم، اشتباه کردم و پذیرفتم. آخر تابستون هم آقا مصطفی گفت اگه ناراحت نمیشی، کلاسای دوازدهمم رو میخوام بدم به شکیب و شما فقط دهم و یازدهم پیش ما باش. این هم بار دومی بود که توی رودربایستی قرار گرفتم و قبول کردم.

سال بعد دوباره آزمون ها رو داشتیم اما یه نرم افزار خریده بودیم که خودش قالب بندی و تصحیح رو ساده تر از قبل انجام میداد. سری اول سوالات رو طرح کردیم و آزمون رو برگزار کردیم. فردای برگزاری آزمون توی زنگ تفریح من و شکیب و آقا مصطفی توی دفتر مدیر بودیم. شکیب به من گفت فلان سوال که طرح کردی جوابش چیه؟ گفتم گزینه 3. شکیب گفت که دانش آموز از من پرسیده و به نظر من گزینه 2 درسته! گفتم من سوال رو از روی فلان کتاب کمک آموزشی طرح کردم و پاسخنامش هم موجوده. شکیب گفت از نظر من غلطه و بعد به آقا مصطفی گفت که باید پاسخش توی سیستم اصلاح بشه! آقا مصطفی گفت پاسخ رو توی سیستم تغییر بده و من هم بخاطر این که مدیرم گفته بود این کارو انجام دادم. سه روز بعد نتایج رو اعلام کردن و بعد از اعلام نتایج، شکیب به من توی واتس اپ پیام داد که نظر شما درست بود توی اون سوال، من اشتباه کرده بودم! یاد سال قبل و ماجرای دانش آموزا افتادم و دیدم که اینجا هم عملا اعتماد آقا مصطفی به دانش من متزلزل شده. اما عملا به نظرم درست نمیومد حرفی بزنم.

تابستان 98 داشتم با یکی از موسسات مطرح کشور کار میکردم و براش انیمیشن علمی دوبله میکردم. فرصت نداشتم دانش آموز خصوصی بگیرم و چندتا از دانش آموزامو که نیاز به کلاس داشتن، به ناچار فرستادم پیش شکیب. یکی از این دانش آموزا که دختر بود گفت که آقا شکیب پشت سر شما صحبت میکنه! گفتم تو بحثو به حاشیه نبر! بعدشم احتمالا اشتباه کردی. گفت که نه اینطوری گفته و من جدی نگرفتم. سه تا دانش آموز دیگه هم که رفته بودن، بازم پشت سر من صحبت کرده بود (حرف هایی که میگفتن مثل هم بود اما دانش آموزا باهم ارتباطی نداشتن و همدیگه رو نمیشناختن). متوجه شدم که انگار قضیه جدیه و کلا هر همکاری که با شکیب داشتم رو قطع کردم.

شاید فکر کنی موضوع همینجا تموم میشه اما اینطوری نیست! شکیب سر کلاس هایی که میرفت، از انیمیشن های من استفاده میکرد. بعدش اینطور میگفت که: همکار من زحمت کشیده اینارو آماده کرده دستش درد نکنه اما اینجاش ایراد علمی داره، اونجاش غلطه و اینطور صحبت ها. وانمود میکرد که داره اخلاق رو رعایت میکنه و در لابلای حرفاش، توی کلاس های شخصی خودش جایگاه من رو پایین میاورد. طبیعتا دانش آموز های یک مدرسه هم باهم در ارتباط بودن و گاها این چالش به دانش آموز من هم میرسید، اما دانش آموز من نمیتونست سر کلاس چیزی رو که واقعیت نداشت به من بقبولونه! چون موضع گیری کتاب دقیقا با ویدیو های من مشابه بود و اون اشکالاتی که گرفته میشد، از سورس های دانشگاهی بود که اصلا با کتاب درسی مطابقت نداشتن. ما باید برای امتحانا و کنکور، کتاب درسی رو کار میکردیم.

اون سال ها خیلی حرص میخوردم اما از همون سال 98 من کلاس های آموزشگاهیم اهواز بود، با 2 برابر قیمت یا بیشتر! کلاس های خصوصی هم همینطور بودن و عملا دیگه کار هایی که شکیب میکرد برام اهمیتی نداشت. تا سال 1402 من توی شهرای اهواز، اندیمشک، لالی و گتوند، در کنار شوشتر کلاس های پر جمعیت و مطرح داشتم و اوضاع شکیب توی شوشتر رو به افول بود. کلاس هاش کم شده بود و دیگه این مدل حرف هایی که میزد به اون صورت توسط دانش آموز ها و همکار ها جدی گرفته نمیشد.

دانش آموزکتاب درسیمعلمیزیست
۴
۰
نیما عبدالهی
نیما عبدالهی
مدرس زیست شناسی - مدیر مجموعه آموزشی لب کلام - تکنولوژیست آموزش - گوینده - مدرس دبیرستان های استعداد های درخشان و نمونه - مدرس صدا و سیمای استان خوزستان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید