Nima
Nima
خواندن ۶ دقیقه·۵ سال پیش

نظم جنسیت

جنسیت افکار و مفاهیمی درباره "مردانگی" و "زنانگی" را شامل می‌شود که به صورت اجتماعی برساخته می‌شوند و ضرورتا محصول مستقیم "جنس زیست‌شناختی" فرد نیستند. درک و تلقی ما از هویت‌های جنسیتی، و نیز ایستارهای جنسی و گرایش‌های مربوط به آن، آنقدر زود در ما شکل می‌گیرد که در بزرگسالی آن‌ها را بدیهی می‌انگاریم. ولی جنسیت چیزی نیست که به خودی خود وجود داشته باشد؛ همه ما، به قول برخی از جامعه شناسان، در کنش‌های متقابل روزانه‌مان با دیگران، به "جنسیت فعلیت می‌بخشیم." ما جنسیت را طی هزاران کنش کوچک روزمره، به صورت اجتماعی بازتولید می‌کنیم، یعنی می‌سازیم و بازسازی می‌کنیم.

در مورد مقوله جنسیت رویکردهای متفاوتی وجود دارد؛ فراگیرترین رویکردی که قرن‌هاست مورد استناد و استفاده نظام پدرسالار قرار می‌گیرد رویکرد "تفاوت طبیعی" است؛ که بیان می‌کند نیروهای طبیعی و تفاوت‌های فیزیکی و زیست‌شناختی میان دو جنس هستند که باعث تفاوت در رویکرد جنسیتی می‌شوند و در واقع آنچه که نابرابری جنسیتی خوانده می شود تنها بخشی از برنامه ریزی ذاتی طبیعت است. این رویکرد اما عموما اعتبار پژوهشی خود را از پژوهش.هایی می گیرد که معطوف بر رفتار حیوانات است و نه رفتارهای متنوع بشر در طول زمان و مکان تاریخی. هرچند نمی توان به آسانی این فرضیه را رد کرد اما حدود یک قرن تحقیق برای شناسایی ریشه‌های فیزیولوژیک این الگوهای رفتاری موفق نبوده است؛ همچنین هیچ مدرکی درباره مکانیسم‌هایی که این نیروهای زیست‌شناختی را به رفتارهای پیچیدهٔ اجتماعی‌ای که مردان و زنان از خود بروز می‌دهند ربط دهد، وجود ندارد.

با کنار نهادن رویکرد "تفاوت طبیعی" آنچه بهتر از دیگر رویکردها به کار تحلیل مسئله جنسیت می‌آید رویکرد "اجتماعی شدن جنسیتی" است، که با تمایز قائل شدن میان جنس و جنسیت به این نکته اشاره می کند که نوزاد با جنس به می‌آید و جنسیت او تکوین می یابد. کودکان از طریق تماس با کارگزاران گوناگون اجتماعی شدن اولیه و ثانویه، به تدریج هنجارها و توقعات اجتماعی متناسب با جنس خود (از نظر جامعه متناسب) را درونی می‌سازند.

در واقع تفاوت های جنسیتی تعیّن زیست‌شناختی ندارند، بلکه به صورت فرهنگی خلق می‌شوند. برای مثال پسرها با دریافت ضمانت های منفی و مثبتی از قبیل "چه پسر شجاعی" و "پسر نباید گریه کند" به هم‌نوایی با ایستارهای جامعه ترغیب و اجبار می شوند.


اما کلیشه‌های جنسیتی چیستند؟

کلیشه‌های جنسیتی به معنای مشخصه‌های شخصیتی، تفاوت‌ها و ویژگی‌هاییست که بر اساس جنس به گروهی تعمیم داده می شوند. این کلیشه‌ها باعث پذیرفته شدن قضاوت‌‌ها یا به وجود آمدن جانبداری‌ در مورد خصوصیاتی که هر جنس باید داشته باشد، می شوند و با تعمیم کلیشه ها انتظار رفتار خاصی را ایجاد می‌کنند.

بدون شک اجتماعی‌شدن جنسیتی فرآیند بسیار نیرومندی است و در افتادن با آن می‌تواند پریشانی و آشفتگی به بار آورد. وقتی جنسیت کسی "به او اعطا" می‌شود، جامعه از فرد انتظار دارد که همچون "مذکرها" و "مونثها"ی دیگر رفتار کنند و اگر رفتار مرد یا زنی از این انتظارها فاصله بگیرد، غیرعادی و عجیب دیده میشود.

بیایید تا به یک مثال در مورد نابرابری جنسیتی توجه کنیم؛ یکی از رایج ترین ابزارهای ارتباط غیرکلامی "رابطه و تماس چشمی" است که به روش های بسیار متنوعی استفاده می شود که یکی از آنها "زل زدن" است. در جامعه ای که مردان در زندگی عمومی و خصوصی به طور کلی بر زنان تسلط دارند؛ این اقدام از سوی مردان بیشتر انجام می‌شود و در اکثر موارد امری طبیعی و حتی بعضا معصومانه تلقی می‌شود اما همین رفتار از سوی زنان حمل بر اغواگری و وقاحت آنان می‌شود.

در مورد رفتارهای کلامی هم می‌توان مشاهده کرد که معمولا زنانی که راحت‌تر و قاطع‌تر هستند با برچسب‌هایی چون "سلیطه" مواجه می‌شوند.

این کلیشه ها البته فقط منجر به تحقیر زنان ضدکلیشه نمی‌شود؛ مردانی که حاضر به تکرار کلیشه های مردانه نشوند معمولا "بچه ننه"، "تیتیش" و در حالت‌های افراطی‌تر "اوا خواهر" و "اوبی" خطاب می‌شوند.


تا اینجا در مورد مفهوم جنسیت و کلیشه‌های جنسیتی صحبت کردیم؛ حال بیایید کمی در مورد عامل سازنده کلیشه‌ها یعنی "نابرابری‌های جنسیتی" و "نظام مردسالار" صحبت کنیم.

پیشتر در مورد رویکرد "تفاوت‌های طبیعی" صحبت شد؛ معمولا "کارکردگرایان" قائل به این رویکرد تقسیم کار میان دو جنس زا حاصل اساس زیست شناختی زنی و مردی می‌دانند؛ بدین معنا که اگر کار یدی را مرد باید بکند و کار خانه را زن این در واقع یک برنامه‌ریزی از سوی طبیعت و زنتیک و طبیعت است. با نگاهی به جوامع مادرتبار (برای مثال قبائل ملانزی) می‌توان دید که مرجعیت اقتدار بر خلاف جوامع پدرتبار امروزی ما در دست مردان متمرکز نیست و نوعی از وفاق را شامل می‌شود. (ر.ک: غریزه جنسی و سرکوبی آن در جوامع ابتدایی؛ مالینوفسکی براتیسلاو؛ نشر ثالث)

یکی دیگر از نظریات کارکردگرایان قائل به تفاوت طبیعی در نیاز فرزندان به حضور مستمر مادر برای تامین عاطفی در راستای مخالفت با اشتغال زنان است؛ تا جایی که جان بولبی مطرح میکند حتی در صورت غیاب مادر جایگزین مادر باید یک زن باشد. لیکن شواهد بسیاری نشان میدهد که فرض محرومیت از مادر کاملا قابل چون چراست. فرض بولبی نیز با دو نکته زیر سوال میرود؛ اول اینکه معطوف کردن امور عاطفی به زنان عموما به برجسته کردن تامین آسایش مردان می‌انجامد و دوم شواهد حاصل از خانواده‌های با والد تک‌جنسیتی که تربیت عاطفی و روانی کودکان فرق چندانی با خانواده‌های معمولی ندارد.

یکی از نظریات قابل توجه در زمینه نظام جنسیتی نظیه آر.دبلیو.کانل است. به گفته او، روابط  جنسیتی محصول کنش‌های متقابل و فعالیت‌های روزمره است. کنش‌های مردم عادی در زندگی روزمره به طور مستقیم به آرایش اجتماعی جمعی در جامعه مربوط می‌شوند.

طبق نظر کانل "کار"، "قدرت" و "تعلق روانی" سه جنبه یک جامعه هستند که در تعامل به یکدیگر نظم جنسیتی یک جامعه را شکل می‌دهند. روابط جنسیتی، به گونه‌ای که در این سه حوزه جامعه به اجرا در می‌آید، به صورت مراتب جنسیتی خاص ساختار می‌یابد.

کانل معتقد است که جلوه‌های مختلف مردانگی و زنانگی در جامعه به صورت سلسله مراتبی منظم می‌شوند که به یک اصل تعریف کننده معطوف است، سلطه مردان بر زنان. در راس این سلسله مراتب "مردانگی هژمونیک" قرار دارد که بر همه انواع مردانگی و زنانگی تسلط دارد. مردانگی هژمونیک بیش از هر چیز به ناهنجنسگرایی و ازدواج مربوط می شود، اما همچنین به اقتدار، مزد بگیری، نیرو و صلابت جسمانی نیز مربوط است.

در انتهای این پیوستار قدرت "زنان مقاوت پیشه" قرار میگیرند که در برابر عرف و قراردادهای رایج مقاوت می کنند؛ کسانی چون فمنیست ها، پیردخترها و...

در کنار این نظم موجود اما باید به این نکته توجه داشت که روز به روز ایستارهای هژمونیک مردانه در حال زیر سوال رفتن و تضعیف هستند. گواه این امر یکی "بحران نهادینه شدن" است که تضعیف روزافزون نهادهای سنتی را گواه می‌گیرد. برای مثال قوانین نوین مربوط به طلاق، خشونت و تجاوز و حتی مسائل مالی و حق مستمری؛ دومین گواه " بحران گرایش‌های جنسی" است که مستقیما ساختار هژمونیک دگرجنس‌گرایی را هدف میگرد و مردانگی هژمونیک سنتی را تحت فشار و تضعیف قرار می دهد؛ بالاخره آخرین گواه "بحران شکل‌گیری منافع" است که در آن بنیان های جدید منافع اجتماعی در تناقض با نظم جنسیتی موجود است.


طبق استدلال‌های مطرح شده، کنش های افراد و گروه ها میتواند نظم جنسیتی را تغییر دهد و گرایش‌های بحران زا که در نظم موجود دیده می‌شود می‌تواند برای از میان برداشتن نابرابری‌های جنسیتی مورد استفاده قرار بگیرد.

جامعه‌شناسیجنسیتمردانگیزنانگی
کنجکاو در پیگیری علایق سطحی!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید