شب یلدای ۱۴۰۰ به چهارجا دعوت شدم. اما به هیچکدام نرفتم.
گله و شکایت بسیار شد که "چرا نیومدی"...! از دید من این گله و شکایت های تکراری، یک کلیشه در زندگی محاصره شده از چیزهای غلط است!
بطور کلی همیشه جواب این گلایه ها و دلیلش رو میدونم اما اینبار نشستم عمیقتر بهش فکر کردم. ته همه ی افکارم به یک نقطه رسید: در نکوهش فقر!
من از فقر بیزارم. فقر با معانی مختلف آن، اتفاقا تمام منظورم مفهوم مادی فقره. همون چیزهای خیلی مادی در مورد رفاه و پول و راحتی و خوراک و پوشاک و مسکن.
اما ازین جهت که منِ نوعی به عنوان یک آدم فقیر که تغذیه درستی ندارم در نتیجه این میشه که نمیتونم اهمیت بدم به سلامتی تغذیه ام یا بخاطر نداشتن درامد کافی نمیتوانم اهمیت بدهم به بهداشت شخصی خودم و بخاطر نداشتن مسکن نمیتونم اهمیت بدم به سبک زندگی صحیح، پس من به غایت بی ارزشم. اینها اولین و ساده ترین برخورداری های انسان در عصر امروزیست و حالا بعد از اینها میشه دنبال معنای زندگی بود. منی که درگیر این مسائل ابتدایی هستم نه شبیه به انسان های قرن ۲۱ ، من حال بهم زن هستم!
اولین نکته اینه که منظور من از فقیر نبودن لاکچری بازی و ارزش های مصرف گرایانه اینستاگرامی و در قطب آن، فرهنگ مصرف گرایی و تفریح گرایی مفرط آمریکایی نیست. اتفاقا این خودش فقر از نوعی دیگه ست و کاملا برای افرادی که هیچ ارزش و مفهومی برای زندگی خود پیدا نکردن بهترین خوراکِ تولید شده ست.
دومین نکته هم اینکه از نظر من فقیر کسی نیست که میخواهد اما نمیشه، فقیر کسی ست که نمیخواهد یا تصمیم گرفته نخواهد و همچنین برخوردار هم نیست! برای من، شخصی که ۵۰ سال عازگار در حسرت یک بنز آخرین مدل است، نه تنها برایم ارزش ندارد بلکه بنظرم از هیچ شرافتی هم برخوردار نیست، چون فرصت کافی برای این خواسته اش داشته اما نرسیده و حتی قدم های ابتدایی هم برنداشته و هیچ رشدی مشاهده نشده یا اینکه ارزش های زندگی خودش رو نفهمیده و متوجه نشده که ارزش واقعی زندگی اش داشتن یک بنز آخرین مدل نیست و چون این رو نفهمیده هرگز دنبال ارزش واقعی خودش نرفته چون هرگز نفهمیده که ارزش زندگیش چی هست.
اگر کمی ناملموس بود در ادامه توضیح شفاف تری میدم. ادامه توضیح رو میذارم بعد ازینکه این دعوت های به مهمونی شب یلدا رو بررسی کردم.
دعوت اول:
خانوادگی: نیما فردا شب بیا فلان جا هممون دلمون برات تنگ شده میخوایم حتما ببینیمیت، تو هم خیلی از افرادی که میان رو ندیدی واسه خودتم خوبه. (قابل حدسه کدوم عضو محترم خانواده اینطوری صحبت میکنه)
همینطوری داشت به اصرارش ادامه میداد و جمله های کلیشه ای تکراری در تمام اعیاد و رسوم و مهمانی های بی مزه خانوادگی رو میگفت و همزمان من در حال بررسی تَرَک های روی دیوار بودم که یهو چیزی گفت:
گفتش: باید برم یه المنت دیگه درست کنم چون خیلی سرده اینجا! مثل خونه خودت که نیست شوفاژت روشنه مشکلی نداری...
این جمله برای رد کردن میلیون ها دعوت مشابه کافی بود. حق طبیعی و صحیح منه که نخوام اطرافم آدمهایی باشند با طرز فکر فقیرانه که حتی یک مسکن ساده نتوانسته اند تهیه کنند!
آدمهایی با طرز فکر فقیر آدمهایی که نتوانسته یا نخواسته اند که فقیر نباشند آدمهای بشدت سمی هستند. من حتی ده دقیقه هم قرار نیست با چنین افرادی وقت بگذرونم.
(برای معدود دوستانی که متوجه نشدن چی شد: یعنی اونجا سیستم گرمایشی درستی نداره و خیلی سرده و باید برم یه المنت دیگه رو بزنم تو برق که یکم خونه گرمتر بشه. حتی حرفی از خرید یا داشتن بخاری هم نبود. برق آن هم از تیربرق عزیز تامین میشود.)
دعوت دوم:
خانوادگی: نیما فردا شب میای اینجا! فلانیات و پسرای فلانیات و دختر فلانیاتم هستن همگی هستیم دور هم تو هم قراره باشی. فقط زنگ زدم برنامه امشبتو بهت بگم! (اینم قابل حدسه کدوم عضو محترم خانواده ست)
بعدشم چندتا مسیج و تماس (البته بی پاسخ) برای تکرار رباتی وار همین جملات.
فکر میکنم حالا ۱۵ سال شده باشه که با فلانیام و فلانیجاتم ارتباطم رو قطع یا کم کردم. دلیلش خیلی هم فقر مادی نبوده بیشتر فقر فرهنگی و نادانی تو ذوق زننده و سبک زندگی قبیله ای و شبه بیابانی اونها بوده.
در این قوم نه اثری از فرهیختگی نه علم و دانش نه هوش و نه پیشرفت یافت نمیشه.
حق دارم هرگز با چنین قوم و قبیله ای رفت و آمد نکنم و برای بار چندهزارم دعوت به یک مهمانی که شبیه باقی مهمانی هاست (حتی در اوج شیوع کرونا!) رد کنم.
دعوت سوم:
مسیج: نیما فردا شب بیا فلان جا.
مسیج یکی دو ساعت بعدش: فردا من دارم میرم تو هم حتما بیا خیلی خوش میگذره یه شب دور هم... بلا بلا بلا.... (blah.. blah... blah)
دو سه تا تماس (بی پاسخ) برای ادامه ی این اصرار بی منطق!
مسیج فرداش: نیما حتما بیایا دور هم شیرینی میخوریم و انار و هندونه و تخمه!
اینجا چند مدل فقر ترکیبی باهم داریم و من حق دارم حتی بخاطر یکی ازین عوامل هرگز در چنین جمعی حاضر نشم و سه چهار ساعت که هیچ چند دقیقه هم وقتم رو هدر ندم. میخوایم چند ساعت در مورد چی حرف بزنیم، زل بزنیم به ناکامی ها و شکست هامون و در عین حال به روی خودمون نیاریم و بزور لبخند بزنیم؟! نه ممنون.
خب ترکیباتش چیا هستن؟ اول اینکه من شیرینی و هندونه و حتی تخمه دوست ندارم فکر کنم بعد از ۳۰ سال آشنایی باید اینهارو بدونن اما نمیدونن. ما در رابطمون دچار فقریم یا خودخواهی!
دوم اینکه اشاره به خوردنی نه استراتژی خوبی برای جذابیت ایجاد کردن برای منه نه باید چیز ارزشمندی باشه. معلومه که مهمونی شب یلدا انار و هندونه و تخمه و احتمالا شیرینی داره. برای کسی منشن کردن اینها اهمیت داره که خود اینها اهمیت ویژه ای داشته باشه، که نداره.
و ترکیب سوم فقر فرهنگی که هنوز متوجه نشدن در قرن ۲۱ و انسان امروزی اصرار، معنایی نداره. آدمها برای خودشون برنامه ریزی دارن برای خودشون نظم و ترتیب و احیانا عقل و قدرت تصمیم گیری دارند و اصرار کردن فقط بهم خوردن حال من رو بیشتر میکنه.
دعوت چهارم:
دورهمی محل کار قدیمی ای بود که شبیه دفتر کار اشتراکی با حداقل ۵۰ عضو که سالانه یک مراسم خیلی ملو ولی در حدی که میشه قرمز رنگ بود که کمتر از نصف اون افراد رو نمیشناسم و فرصت بدی هم نیست برای آشناییشون ولی چنین مراسم هایی امکان آشنایی با افراد جدید نیست چون همه دنبال بستنی و انار خوردن هستن که یه موقع کم نیاد چون هر سری کم میاد حتی اگر مواد غذایی سه برابر جمع باشه. اینو دیگه متوجه شدید چه مدل فقریه دیگه؟
و نصف بیشتری هم که میشناسم دوستانی هستند که توهم کارافرینی (اپیزود کارافرین نیستی از خودکست رو چک کنید) و کار کردن رو دارن که در اصل فقط مشغول هستن و در حال درجا زدن، خاله زنک بازی و مسخره بازی و عمر تلف کردن هستن. اینجا اسم این مکان رو نمیارم ولی در مورد اینجا نقد و اشتراک تجربیات مفصلی دارم که انتشار خواهم کرد.
با توجه به توضیحات بالا دیگه الان حتما میدونید کدوم نوع از فقر در این جمع موج میزنه. من در چنین جمعی حاضر نخواهم بود.
اینجا ما کلی پیش قضاوت داشتیم، اگر افرادی که بهشون اشاره شدن اینو بخونن و متوجه بشن که منظورم اوناست احتمالا ناراحت بشن و امیدوارم که به گوششون نرسه و نخونن چون این متن برای اون افراد مناسب نیست. من فقط تصمیم شخصی خودم رو توضیح دادم چون اگر مخاطب اون افراد بودن کل متن و کل ادبیات متفاوت میبود چون من معلم اخلاق کسی نیستم و قصد اصلاح اون افراد رو هم ندارم.
یلداتون مبارک، رسم ایرانی خوبیه که با تکرارش ادامه ش بدیم.
اما ترجیحا با افراد درست و غیر فقیر