آدم عادی سخت کار میکنه که بتونه خرجش رو در بیاره. آدم عادی پول و وقت زیادی صرف مدرکی میکنه که به ندرت ازش استفادهای میشه. آدم عادی وام با بهره زیاد میگیره تا زندگیاش رو سروسامان بده. آدم عادی مثل باقی آدمهای عادی یه ماشین ساده و فلهای میخوره و تو یه خونه ساده و فلهای زندگی میکنه و خودش رو اسیر حرف و نظر آدمهایی میکنه که حتی ازشون خوشش هم نمیاد.
در دنیایی که عاشق راحتی و رفاه شده، متوسط بودن کار معقولیه. آدمها خیلی راضی به زندگی متعارف تن میدن – برو مدرسه، کار پیدا کن، ازدواج کن، خونه بخر، بچه بیار.
وقتی به این حرف استیو جابز دقت کنی، میبینی که دیوانه بودن به این معنی نیست که فقط خارج از چارچوب فکر کنی، بلکه یعنی اساسا چارچوب فکری آدمهای عادی رو تو بسازی:
«به افتخار آدمهای دیوانه، یاغیها، پردردسرها، وصلههای ناجور… اونهایی که جور دیگهای میبینن – از قاعده و اصول خوششون نمیاد… میتونی ازشون نقل قول کنی، باهاشون مخالفت کنی، تصدیق یا تقبیحشون کنی، اما تنها کاری که نمیتونی با اونها بکنی نادیده گرفتنه، چون اونها با خودشون تغییر میارن… اونها هستن که بشر رو به پیش میبرن، و گرچه شاید بعضیها اونها رو دیوانه تصور کنن، ولی ما اونها رو نابغه میدونیم. چون کسی که اینقدر دیوانه است که فکر میکنه میتونه دنیا رو عوض کنه، دقیقا همون کسیه که این کار رو میکنه.»
استیو جابز.
میخوام ۱۰ دلیل بیارم که چرا آدمهای دیوانه بیشتر احتمال داره موفق بشن.
دیوانههایی مثل استیو جابز فقط هنجارها رو به چالش نمیکشن: اونها چارچوبهای جدیدی برای دیگران خلق میکنن و دیگران تبعیت یا مخالفت میکنن. نوآوری همیشه به این معنی نیست که چیز جدیدی خلق کنی. بیشتر وقتها بهتر کردن چیزی که وجود داره به همون اندازه عجیب و دیوانهواره. دیوانهها هم مثل بچهها با متفاوت فکر کردن، قوهٔ خیالشون رو به کار میگیرن تا راه موفقیتشون رو بسازن.
وقتی یه آدم دیوانه برای خودش هدفی میگذاره، دیگه فکرش رو مشغول اما و اگرها و احتمال شکست نمیکنه. برای اون، مسیر جایگزینی وجود نداره چون مسیر اول قطعا به نتیجه میرسه. در جایی که آدمهای عادی از ترس شکست فلج میشن، آدمهای دیوانه کفش آهنی به پا میکنن و راه میافتن. برای اونها شکست یه کلمهٔ بیمعنیه. همین توانایی نادیده گرفتن ترس از شکست، دلیلیه که آدمهای دیوانه بیشتر موفق میشن.
«ترس واقعی نیست. تنها جایی که ترس میتونه وجود داشته باشه در تصور ما از آینده است. ترس محصول تخیل ما است، و باعث میشه از چیزهایی وحشت کنیم که نه الان وجود داره و نه شاید هیچوقت وجود داشته باشه. یک جور جنون و توهمه. درسته، خطر وجود داره و واقعیه، اما ترس ازش یه انتخابه.»
ویل اسمیت
آدم دیوانه نیاز داره با همه فرق داشته باشه. آدمهای دیوانه سبک خودشون رو پیدا میکنن و زندگی رو همونطور نقش میزنن که خودشون میبینن. دیوانهها با رشد مهارتهایی در زندگی به موفقیت میرسن که بدیعه و از چشم آدمهای معمولی عادت بد یا عجیب و غریب محسوب میشه. مثلا استیو جابز و مارک زاکربرگ به این معروف هستن که هر روز همون لباس همیشگی رو میپوشن تا وقت و فکرشون درگیر انتخاب لباس نشه. وارن بوفه میلیارد مشهور سالی ۱۰۰ هزار دلار حقوق میگیره و ۹۹٪ ثروتش رو وقف خیریه کرده.
«سبک خودت رو پیدا کن، و اونقدر این لباس رو به تن کن تا مد بشه.» – ناشناس
آدمهای عادی عاشق اینن که کاری نکنن. ساعت کارشون تموم بشه و زودتر برن خونه، جلوی تلویزیون بنشینن و هیچ کاری نکنن. همیشه از این شکایت میکنن که خستهان و ای کاش زمان بیشتری داشتن. اما دیوانهها همیشه وقت و اشتیاق و انرژی دارن. اونها خودشون رو وقت یه حرفه یا هنر میکنن و بدون خستگی کار میکنن تا مهارتشون رو بالا ببرن. این تمرکز و انرژی زیاد قطعا در مسیر موفقیت اونها رو جلو میاندازه.
دور شدن از هنجارها همیشه هم راحت نیست، بهویژه اگر تمام زندگیت از این قواعد پیروی کرده باشی. اما دیوانهها این رو درک میکنن که با اینکه قاعده و قانون مهمه، ولی ممکنه آدم رو محدود کنه. چه قاعدهای در کار و صنعت تو هست که خیلی بدیهی پذیرفتی؟ چرا ازش پیروی میکنی؟ اگر جوابت اینه که «همیشه روال همین بوده» پس تو یه آدم معمولی هستی و احتمالا هیچوقت موفق نمیشی. توانایی به چالش کشیدن قدرت و هنجار بدون بیاحترامی چیزیه که دیوانهها رو متفاوت میکنه.
به چشم آدمهای دیگه، دیوانهها ممکنه آدمهای خیلی کاردان و مبتکری به نظر بیان، که درست هم هست. اما حقیقت ژرفتر اینه که دیوانه صرفا آدمیه که وقتی به مشکلی برمیخوره که نمیشه نادیدهاش گرفت، برای درست کردنش وارد عمل میشه. ذهن غیرعادی اون بهش کمک میکنه دنیا رو از زاویهٔ متفاوتی نسبت به آدمهای عادی ببینه. پس مشکلاتی که آدمهای عادی خیلی راحت به اسم «دیگه همینه که هست، چاره چیه» میپذیرن، برای آدم دیوانه پذیرفتنی نیست. دیوانهها تجسم این ضربالمثل هستن که «احتیاج مادر اختراعه.»
مهم نیست چطور آدمی هستی، همیشه شناختن آدمهایی که ذهن مشابهی دارن کار راحتیه. دیوانهها هم در تمام دنیا انقلابی رو شروع کردهان که دیوانههای دیگه رو پیدا کنن. دیوانهها مثل پروانهای که جذب چراغ میشه، به سمت اختراع و ایده و دیوانههای دیگه کشیده میشن. چیزی که از نظر آدمهای عادی غیرعادی یا ناهنجاره، از چشم اونها نبوغآمیزه، و معمولا به پیشواز همهٔ ترندها و فناوریهای نو میرن. وقتی بتونی کنار آدمهای دیگهای که درست به اندازهٔ خودت متفاوت فکر میکنن ایدهپردازی کنی، شانس موفقیتت خیلی بیشتره. دیوانهها باورهای همدیگه رو به چالش میکشن.
دیوانهها ذهن یه بچه رو دارن، و همیشه میپرسن چرا. ذهنشون سیریناپذیره و از اینکه مثل آلیس دنبال خرگوش برن نمیترسن، حتی اگه ته سوراخ خرگوش معلوم نباشه. به همین خاطر به جای اینکه دنیا رو پر از مشکل ببینن، پر از امکان و شگفتی میبینن. توانایی دیدن نیمهٔ پر لیوان دیوانهها رو به سمت موفقیت میکشونه.
وقتی یه دیوانه به چیزی گیر میده، دیگه رهاش نمیکنه. آدمهای دیوانه روی مشکلات خاصی قفل میکنن و میخوان حلش کنن. اونقدر درگیر این کار میشن که دیگه مهم نیست چقدر ناممکن به نظر میاد، همیشه میگردن و بالاخره یه راهی پیدا میکنن. این عامل ناشناخته آدم دیوانه رو تحریک میکنه تلاش کنه و در کاری که آدم عادی خیلی جلوتر تسلیمش میشد، به موفقیت برسه.
دیوانهها به مردم و مشکلات برچسب نمیزنن؛ فقط براشون مهمه که اون آدم چی توی خودش داره. در حالی که آدمهای عادی خطکشی میکنن و مردم رو برحسب نژاد و مذهب و جنسیت و شغل و گرایش دستهبندی میکنن، دیوانهها فقط قلب و استعداد آدمها رو میبینن. برای آدم دیوانه سیاه و سفید در کار نیست، همه چیز یه طیف پیوسته است. با برچسب نزدن به دیگران، آدم دیوانه میتونه دور خودش رو با گروههای مختلفی با استعدادهای گوناگون پر کنه و توانایی و پتانسیل موجود برای عمل و پیشرفت و موفقیت رو آزاد کنه.