وقتی صفحات مجازی رو باز میکنی، همه دارن میلیاردر شدن رو آموزش میدن، همه دارن میگن کارآفرینی عالیه و کارمندی باعث شرمندگی. این میشه که همه فکر میکنن باید یک کسب و کاری راه بندازن و خودشون بشن مدیرش، حالا تخصص های لازم مثل مدیریت هم نداشتن اصلا مهم نیست.
همه افراد پول و آزادی که کارآفرینی برای آنها دارد را دوست دارند
اما تقلا کردن و آشفتگی بدست آوردن آن را نه.
Daniel Dipiazza
به نظرتون این رویای شیرین چی میتونه باشه؟
بعضی افراد از سر تنبلی، فقط برای فرار از کار و مسئولیت پذیری دنبال کارآفرین شدن میرن،
میخوان کسی بالا سرشون نباشه و ازشون انتظار کاری نداشته باشه.
کارآفرینی در حقیقت به فرآیندی گفته میشه که ، فرد تمامی ریسکهای موجود رو قبول میکنه و چیز جدیدی خلق میکنه.
شاید تو این فرآیند فرد کارآفرین به سود کلانی هم برسه؛ ولی در هر حالت کارآفرینی مثل یک شمشیر دو لبه میتونه باشه. یعنی همیشه سودآور نیست و خیلی وقت ها میتونه زیان های قابل توجهی داشته باشه
اگه یک تعریف دیگه از کارآفرینی بخواییم بگیم، میشه گفت کارآفرینی به فرآیند خلق چیزی جدید و با ارزش گفته میشه که با صرف زمان، هزینه و تلاش کافی و داشتن ریسکهای مالی، اجتماعی و روانی، میتونه فرد رو به هدف خودش برسونه.
نکته: رسیدن به این نقطه رضایت معمولا زمان زیادی میخواد. پس اگه به فکر ترک شغل فعلیتون و دنبال کردن رویای خودتون هستین باید بدونین که یک شبه به نتیجه دلخواه نمیرسین.
کارآفرین کسی هستش که فرصت های جدید رو کشف میکنه و برای رسیدن به یک هدف مشخص و خلق یک ارزش جدید تلاش میکنه.
هدف کارآفرین از خلق ارزش غالبا کسب سود و رسیدن به استقلال مالی است؛ اما گاهی اوقات ممکنه برنامهریزیهای انجام شده به کل اشتباه از آب دربیاد و نتونه نتیجه مطلوبی به دست بیاره. پس نمیشه هیچ کلیتی را در این خصوص در نظر گرفت.
برای کارآفرینی فردی نیازِ که نوآور و ریسک پذیر باشه،مدیریت استراتژیک قوی داشه باشه، همین باعث میشه شرایط رو درست کنترل و سازماندهی بکنه.
میگه:
من هم تحت تاثیر جو حاکم همش به این فکر میکردم که چقد کارمندی بده و همه باید کارآفرین باشن، میگفتم اصن هرکی کارمندی رو دوس داره حتما احمقه... مدت زیادیه که توی بازار آزاد به سختی کار میکنم و خیلی چیزا یاد گرفتم که نظرم تغییر کرده...
میگه:
همه نه میتونن و نه باید مدیر بشن، برای مثال خود من از صدای زنگ تلفنم متنفرم و اعصاب سر و کله زدن با آدمای مختلف رو ندارم. یا مثلا وقتی اوضاعم به هم میریزه و همه چیز خراب میشه چون بار مسئولیت تنها رو دوش منه واااقعا احساس خفگی بهم دست میده. دائما استرس دارم در حدی که حاضرم کل درآمدم رو هزینه کنم تا بتونم یه روز با دل خوش برم خوش بگذرونم نکته ای که وجود داره اینه که ما ایرانیا حتی خودمون رو هم نمیتونیم مدیریت کنیم اونوقت فکر میکنیم که اگر نقش مدیر سازمان رو به عهده بگیریم از ما بهتر وجود نداره
به جایی رسیدم که دلم میخواد باز برگردم و کارمندی کار کنم. دلم برای روزهای بی استرس تنگ شده
میگه:
وقتی تو مدرسه هیچ دید خاصی به دانش آموز نمیدن وقتی دانش آموز توی کنکور بدون هیچ اطلاعات خاصی و صرفا بر اساس این خوبه اون بده رشته ای رو انتخاب میکنه که تا چهار سال بعد ممکنه با خاک یکی شده باشه اون رشته وقتی مسابقه کی بهتره راه میفته بین آدما وقتی هزار و یک کتاب مثلا موفقیت بر مبنای یه فرهنگ و اقتصاد دیگه ریخته تو بازار وقتی به کارمند به دید نوکر نگاه میشه وقتی تمام الگوهای موفق این سالها آدمایین که کارآفرین بودن وقتی توی برنامه زنده تلویزیون طرف میخاد درخواست کمک به ایتام کنه میگه من کاری به کارگرا و کارمندا ندارم روی سخنم با صاحبین حرف و مشاغله وقتی بعد سی سالگی همه بهت میگن هنوزم داری برای بقیه کار میکنی وقتی مدام میشنوی شرکتای خصوصی آینده ای نداره ها حالا خود دانی خوب اون دانشجوی مادر مرده که نه توان مهاجرت داره نه قدرت تحلیل و نهایت مشاوره ای که بهش میشه اینه که تو این خراب شده نمون چه کنه از چاله میفته تو چاه از اون فضای یاس آور کارمندی درمیاد میفته توی سیاهچال رانت و انحصار طلبی بازار ایران
میگه:
واللا فکر کنم مدیریت تقریباً در تمام ایران بد جا افتاده:
مدیر کسیه که کمتر کار می کنه و بیشتر پول می گیره و هر وقت بخواد میاد و میره و تنها کارش گذاشتن جلسات بی سر و ته، گیر دادن به زیر دستهاش و تعریف خاطره (اون زمان که من پشت این میز می نشستم رستم دستان رو فیتیله پیچ می کردم) و [اگه احیاناً سوادش رو داشته باشه یا اقلاً چند اصطلاح مربوط و نامربوط تو این جلسات دشت کرده باشه] گرفتن حال نیروی جغله است که بهش بگه تو هیچی بلد نیستی. خیلی هم تقصیری ندارن و بالاخره بیشتر مدیرانی هم که باهاشون سر و کار داشتیم یا تعریفشون رو شنیدیم (وزیر و وکیل و مدیر سفارشی) تو همین مایه ها بودن. نتیجه هم همینیه که می بینید.
حالا اگه می خواین خودتون و مجموعه و مملکتتون پیشرفت بکنه، #مدیریت_علمی رو از آدمهای درستش یاد بگیرید.
علاوه بر انسانهای نازنین و باسوادی که در همین لینکداین پیدا می کنین، خوندن کتابی از جنس HBR selected readings for new managers بسیار راهگشاست.
میگه:
کلا یه جریان معیوب راه افتاده تو ایران که همه میخوان مدیر باشن و کسب و کار شخصی داشته باشن . البته ایرانی ها کار گروهی هیچوقت بلد نبودن شاید این جریان ریشه در همین داشته باشه که هرکسی میخواد ساز خودشو بزنه و با گروه هماهنگ نشه.
میگه:
فکر میکنم جواب سوال این باشه که در ایران کارهای مدیریتی ساده تر از کارهای تخصصی است چرا که هیچ مدیری اشتباه خود را گردن نمیگیرد و صلب مسیولیت میکند و اصلا کاری نمیکند که بخواهد اشتباه کند. و پاسخ دیگر هم اینکه پول تو رده های بالاتر است اگر مثل برخی شرکت ها به نیروی فنی خوب خیلی بیشتر از پروجکت منیجر یا مدیرعامل بدهند این فکر ها به سر کسی نمیرسد