این نوشته بر اساس چند پست لینکدین از خودم (اینجا) بازنویسی و غنیسازی! شده.
راستی، بجز بخش آخر، این نوشته سریال بازی مرکب (اسکویید گیم) رو اسپویل نمیکنه.
گاهی تقارنهای بامزهای در زندگی پیش میاد!
مثلاً الان که دارم کتاب بده و بستان از آدام گرنت رو میخونم و سریال بازی مرکب رو هم تماشا میکنم، انگار که یه درس سهواحدی برداشتم و یه واحد هم آزمایشگاه عملی همراه با این درس ارائه شده.
ماجرای کتاب بده و بستان حول تشریح ویژگیهای سه گروهِ بخشندهها، برابریطلبها و گیرندهها در ابعاد مختلف میچرخه. تعریف گیرندهها رو در عکس زیر میتونید بخونید، که بر این اساس، تعریف دو گروه دیگه هم تا حد زیادی روشن میشه.
در جایی از کتاب، تفاوت رفتار گیرندهها در برخورد با بالادستیها و پاییندستیها توضیح داده شده که چند خطّش رو در شکل زیر آوردم.
جالبه در سخنرانی دکتر آذرخش مکری بر اساس کتاب "حسادت به بالادستی و تمسخر پاییندستی" این نظریه مطرح شد که ما آدما نسبت به بالادستیها عمدتاً از ناحیه پیشانی مغزمون استفاده میکنیم که بر پایه استنتاج کار میکنه (و انرژی بالایی هم مصرف میکنه) و برعکس در برخورد با پاییندستیها از قسمتهای شهودی مغزمون بهره میبریم.
به نظرم خیلی خوب این دو مفهوم با هم جفت و جور میشن. به هر حال متقاعدسازی و ظاهرسازی کالری میسوزونه!
کتاب بده و بستان با مثالهای فراوان نشون میده که چطور بخشنده بودن نه فقط یک رفتار اخلاقی، بلکه یک رفتار راهبردی محسوب میشه.
یادآوری: در اینجا بخشنده بودن یعنی کسی که دانش، زمان و سایر منابع خودش رو بیچشمداشت به دیگران میبخشه.
اما پرسشی که از ابتدای کتاب در ذهن خواننده شکل میگیره اینه که چطور یک بخشندهی شکستخورده نباشیم!؟
فصل ۶ و فصلهای بعد به این پرسش پاسخ میده. خلاصهاش در یک جمله اینه که یک بخشنده موفق همزمان به خودش هم بها میده. بها دادن به خود حتی میتونه به بخشندگی بیشتر منجر بشه. این که چطور چنین اتفاقی میفته، در کتاب شرح داده شده.
مفهوم بخشندهی فداکار و غیرموفق شاید با مفهوم مهرطلبی که خانم کارن هورنای در کتاب شخصیت عصبی زمانه ما معرفی کرده تطبیق داشته باشه، یعنی افرادی که بخشندگی رو با این نیت انجام میدن که از گزند بقیه در امان باشن. قاعدتاً یک چنین بخشندگی چندان ارزش تحسین نداره.
یک قطعه گمشده در پازل کتاب بده و بستان، عدم توجه به این واقعیتِ پذیرفتهشده است که محیط به اندازه شخصیت یا حتی بیشتر از آن در شکلدهی به رفتارهای ما نقش داره.
من به عنوان یک خوانندهی عادی، پس از خوندن کتاب شاید به این نتیجه برسم که بخشنده یا گیرنده بودن به ذات و شخصیت فرد برمیگردد نه محیطی که در آن زندگی میکند، یا جایگاهی که در نردبان قدرت دارد.
نمونهی خیلی حادّ گیرنده بودن، در برخی مردم در روزهای گذشته که در پی گرون شدن کالاها، به فروشگاهها هجوم برده بودن، دیده شد. آیا در یک اقتصاد مدیریتشده و درستحسابی هم این چنین رفتارهایی از انسانها سر میزنه؟
در واقع اگه بخوام خیلی ساده (و شاید غیر دقیق) بگم، اینطور نیست که فقط بخشندگی (اونم از نوع صحیحش که بالاتر صحبتشو کردیم) منجر به خوشبختی بشه، بلکه انتظار میره سطح خوشبختی هم در میزان بخشندگی تاثیرگذار باشه.
این رو هم در نظر داشته باشین که طبق نظریهی کتاب فرضیه خوشبختی (لینک):
خوشبختی = ژن + محیط + فعالیتهای داوطلبانه
هشدار 1: ادامه این نوشته سریال بازی مرکب رو اسپویل میکنه. اگه سریال رو تماشا کردین، خوندن این بخش میتونه جذّاب باشه. چیز خاصی هم نیست، چند تا نکته است که شاید درست یا کامل هم نباشه.
هشدار 2: بازی مرکب یک سریال فانتزی محسوب میشه که میتونه خیلی با دنیای واقعی فاصله داشته باشه. پس تطبیقهایی که داده میشه الزاماً تعمیمپذیر نیست.