من اعتماد به نفس خوبی داشتم تا وقتی ایران بودم. دین داشتم. اعتقاد به راهی که در آن هستم و افق ظهور داشتم. دغدغه فعالیتهای فرهنگی مهارتی برای ارتقا جامعه داشتم و از هیچ کوششی دریغ نمیکردم.
اما وقتی تجربه خارج از کشور به تجاربم اضافه شد اعتماد به نفسم چندین برابر شد. وقتی حقیقت غرب را دیدم. وقتی فهمیدم بسیاری از این بندگان خدا که غرب میروند و بهبه چهچه میکنند، چقدر حفظ ظاهر میکنند. وقتی دیدم خود غربیها در چه ابتلائات و فسادهای متنوعی غوطه ور هستند و اینها هم از جهل و بیخبری ما سوء استفاده میکنند و ویترین خود را حفظ کردهاند، احساس قوت درونی و ایمان قلبیام به این که آینده از آن مومنین جهان است، بسیار بیشتر شد.
وقتی با مسلمانان جهان از نزدیک آشنا شدم و با شیعیان حضرت که چه جدی و بانشاط در مسیر تبلیغ حق تلاش میکنند ولی دیدم بسیاری از مردم ایران یا غیر آن در دنیا که با دین و خدا و معنویت و وطن قهر کردهاند، چه روزگاری را جسمی و روحی در غربت تجربه میکنند، یقین پیدا کردم که جهان به سمت سرنوشت محتوم خود که ارث رسیدن جهان به بندگان حقیقی خدا و صالحین است در حرکت است.
وقتی در سفرهای متعدد به ایران میآمدم و میدیدم مومنین و معتقدین به امام عصر، چه جدی و محکم در برابر جنگهای چندجانبه در حال تلاش هستند و هر روز دستاوردی از کنار دستاورد قبلی به ثمر مینشانند، به اطمینان قلبی رسیدم که هرچند مقابله حق و باطل هر روز شفافتر و علنیتر و پیچیدهتر میشود. اما پر واضح هر روز حق در حال قدرتمندتر شدن و باطل در حال تضعیف و فروپاشی از درون است.
دلایل و مثالها بیشمار است که در پست بعدی به برخی از آنها که با چشم خود شاهد بودم، اشاره میکنم.