گفتم: همه رأی میدهید دیگه؟
گفتند: ما بله. اما برخی نه!
گفتم: چه عجیب! پس دغدغه ندارند برای حل مسائل سرزمینشان.
گفتند: دارند. اما سیستم را چون قبول ندارند، رأی دادن را بیفایده میدانند.
گفتم: درختی را تصور کنید که شاخ و برگش آفت زده. هرچند کلی بار و میوه داده.
راه حل یک باغبان دلسوز چیه؟
از ریشه درخت را میکنه؟ درختی که با خون عزیزترینهاش آبیاریش کرده؟ هزاران جوان غیرتمند برای تبدیل باغ ویران شده به یه باغ زنده و ثمرده آمدند و بر این زمین و این درختان کار کردند و رفتند. حالا نوبت این باغبان رسیده تنها ایدهاش از ریشه کندن این درخت باشه؟!
یا اینکه نه معقول اینه که شاخ و برگ خراب شده را هرس کنه؟ به فکر فرو رفتند...
حرف زدن و مثال آوردن کلا خوبه.
افراد را به فکر فرو میبره.
آخه استادی فرمود:
«استعمار نو یعنی تعطیلی فکر. نه به آن معنا که اجازه ندهند شما فکر کنید، بلکه به آن معنی که به شما فرصت ندهند که فکر کنید...»