ویرگول
ورودثبت نام
تا انتهای افق
تا انتهای افق
خواندن ۱ دقیقه·۷ ماه پیش

بازگشت مصطفی به وطن

«ای مادر! هنگامی که فرودگاه تهران را ترک می‌گفتم تو حاضر شدی و هنگام خداحافظی گفتی: ای مصطفی، من تو را بزرگ کردم، با جان و شیره‌ی خود تو را پرورش دادم و اکنون که می‌روی از تو هیچ نمی‌خواهم و هیچ انتظاری از تو ندارم، فقط یک وصیت می‌کنم و آن این که خدای بزرگ را فراموش نکنی.


ای مادر، بعد از بیست و دو سال به میهن عزیز خود باز می‌گردم و به تو اطمینان می‌دهم که در این مدت دراز حتی یک لحظه خدا را فراموش نکردم، عشق او آن‌قدر با تار و پود وجودم آمیخته بود که یک لحظه حیات من بدون حضور او میسر نبود.


خوشحالم ای مادر، نه فقط بخاطر این که بعد از این هجرت دراز به آغوش وطن بر می‌گردم، بلکه به این جهت که بزرگ‌ترین طاغوت زمان شکسته شده و ریشه ظلم و فساد برافتاده و نسیم آزادی و استقلال می‌وزد...»


این دست‌نگاشته را دکتر مصطفی چمران در نخستین روز ورود به تهران در بهمن ۱۳۵۷ نوشت...

برگرفته از کتاب «خدا بود و دیگر هیچ نبود»


#خلاصه_نویسی‌_هایم


تلگرام

ایتا

اینستاگرام

بله

سروش

شهید چمرانشهیدکتاباستقلالمهاجرت معکوس
مشاهدات، تجارب و یادداشت های یک دانشجوی ایرانی در فرانسه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید