ویرگول
ورودثبت نام
تا انتهای افق
تا انتهای افق
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

به بهانه‌ی تولدت...

۱۵ فروردین ۱۳۳۲

و دوباره از شما گفتن این روزها...


در پیچ و خم عشق همیشه سفری هست

خون دل و رد قدم رهگذری هست...

گفتی جگر شیر ندارید نیایید

گفتی که در این راه همیشه خطری هست...

از من اثری نیست که جامانده‌ام، اما

هرجا که نظر می‌کنم از تو اثری هست...

تو رفتی و گفتی که شرف مرز ندارد

این سو در اگر بسته شد آن سو که دری هست...


ماجرا بر می‌گردد به سالهای سال پیش...

نرسیده به اول دبیرستان.

وقتی با «شما» آشنا شدم...

وقتی تمام هنرمندان مقابل چشمانم و در دلم رنگ باختند و شما شدی الگوی زندگی من.


کتابی نمانده بود که در آن زمان گفته باشند از شما و شرح زندگی شما وجود دارد و من نیافته و نخوانده باشم. انقدر آشکارا در جستجویت بودم که حتی دوستانم برای خوشحال کردنم هرجا کتابی از شما می‌دیدند هدیه برایم می آوردند.

بخصوص کتاب «مَرد» که نمی‌دانم چرا تجدید چاپ نشده بود، اما به طرز معجزه آسا از یک کتابخانه خیلی قدیمی توسط دوستی به دستم رسید. ( و البته دیدم مجدد جدیدا تجدید چاپ شده است)


بحث سر سطح علاقه‌ها و گرایش‌ها بود. وقتی شما پیدا شدی نتوانستم دیگر شخصیت محبوبم فلان بازیگر سینما یا فلان ورزشکار باشد.

وقتی شما پیدا شدی، استانداردهای زندگی‌ام خیلی تغییر کرد. سطحش خیلی بالا رفت.

همه چیز تغییر کرد. شما مرا با همه ارزش‌های خودت عمیقا آشنا کردی، بخصوص وقتی با سرانگشت نورانی‌ات «انتهای افق» را نشان دادی و گفتی تا نرساندن حرف حق به آن نقطه، استراحت معنی ندارد...


شرم است در آسایش و از پای نشستن

جرم است زمین‌گیری اگر بال و پری هست...


و من بعد از این همه سال، وقتی تصمیم گرفتم ـ من هم ـ در این دنیای امروزی «کانالی» بزنم... یک روزِ تمام، فکر کردم که اسم این کانال چه باشد؟ ناگهان «شما» باز پیدایتان شد، انگشتتان را به دور نشانه رفتید و گفتید: انتهای افق... نام کانالم را بیست سال پیش اشاره کرده بودید... برای نسل ما، خط داده بودید. کد داده بودید. یقین دارم.

و من نیت کردم و نوشتم و قلم برداشتم و گفتم: تا انتهای افق با «شما» و در ادامه‌ی راه شما...


هربار کم آورده‌ام یادتان کرده‌ام. و فقط یادتان کافی بوده است که جان بگیرم و ادامه دهم. بخاطر سبک زندگی‌تان . بخاطر تمام مراحلی که جز صبر و سکوت و تلاش و جدیت و از پا ننشستن در آن نیافتم. بخاطر عقیده‌تان و جهادی که در مسیر آرمان بر حقتان داشتید. و بخاطر آن طور جهانی اندیشیدنتان... آن زمان!


همیشه یادتان برایم کافی است، اما این روزها این نماهنگ خاص هم یاد شما را برایم زنده تر می‌کند. انقدر که هربار می‌بینم اشک‌های حماسی‌ام جاری می‌شود و مصمم‌تر می‌شوم که حرفتان زمین نماند...

چه خوب شد که به دنیا آمدید که چراغ راه ما شوید... زادروزتان بر ما مبارک...

https://www.aparat.com/v/ymDoa



تلگرام

ایتا

اینستاگرام

بله

سروش

انتهای افقحاج احمدجاویدالاثرمقاومتآرمان
مشاهدات، تجارب و یادداشت های یک دانشجوی ایرانی در فرانسه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید