تجربه تلخ چند روز پیشم در هلند که شاید به کار شما هم بیاید. چه در ایران. چه در خارج از ایران.
قسمت اول:
در جمعی که دو خانواده از دوستان ایرانی هم حضور داشتند. نمی دانم چرا بحث تبلیغات افراطی همجنسگرایی در هلند در رسانه و سطح شهر و حتی در مدارس شد. مادرها با ناراحتی و دلواپسی از آن صحبت می کردند و ابراز تاسف.
فرزندان ایشان هم شنونده بودند. فرزاندان این هر دو خانواده در مدارس هلند تحصیل کرده بودند و بزرگ شده بودند.
ناگهان در وسط انتقاد شدید یکی از مادران از وضعیت موجود فرزندش که دوران متوسطه را می گذراند با مادر ابراز مخالفت کرد. گفت: این بیچاره ها چه گناهی دارند. دست خودشان که نیست! تازه رسانه و مدرسه دارند تلاش می کنند با عادی سازی خشم مردم را کم کنند که بلایی سر این افراد نیاورند...
مادر که هم از نظر و اعتراض فرزندش متعجب شده بود، دو سه جمله گفت و بحث رها شد.
من تا اینجای بحث که کمی هم طولانی شده بود سکوت کرده بودم.
اما به نظرم رسید شاید سکوتم درست نباشد و بهتر است توضیحی که به نظرم می رسد به این نوجوان ارائه بدهم.
گفتم: ببین یک نکته ای هست که ممکن است از نظر تو نادیده گرفته شده باشد. آن هم اینکه ، آنهایی که مثلا دختر هستند اما ناخواسته احساس می کنند که گرایش های پسرانه دارند. فرق دارند با آنها که تمایلات جنسی به هم جنس خود دارند. این دو مسئله دو موضوع کاملا مجزاست. و اینها دو گروه متفاوت هستند.
گروه اول هم تازه دو دسته هستند. یک گروه به اقتضای سن ممکنه گرایش متفاوت داشته باشند که با گذر سن و بزرگتر شدن به تعادل رفتاری نزدیک می شوند. اما آن دسته که مشکلشان فراتر از بعضی دوست داشتنی های معمولی است و کاملا نیازها و رفتارهای مخالف جنسیت خود دارند و در رنج و عذاب هستند، نیاز به مراجعه به پزشک و بررسی شرایط دارند که اگر اثبات شود که واقعا مشکل ناشی از اختلالات هورمونی دارند راه پزشکی که احکام دین هم مجاز دانسته برای تغییر جنسیت دارند.
اما این دسته کاملا با دسته دوم که تمایلات جنسی به هم جنس خود دارند و ابراز می کنند و دست به رفتار نامطلوب می زنند فرق دارند. این دسته دوم مشکل هورمونی ندارند، مشکل خارج از اراده و کنترل جسمانی ندارند. این دسته کاملا دچار انحراف رفتاری شده اند و به هوا و هوس خود پاسخ مثبت داده اند و این دسته هستند که در تمام ادیان آسمانی هم رد شده اند و از رحمت خداوند به دور در نظر گرفته می شوند.
خوب گوش میداد و سکوت کرده بود و گاهی هم تایید می کرد.
ادامه دادم: مسئله دوم نیت کسانی است که با شعار کمک به این دسته افراد وارد میدان رسانه و آموزش شده اند. شاید کسانی باشند که افرادی از دسته اول را دیده اند که در رنج هستند و واقعا تمایل دارند کمکشان کنند اما رسانه ها بیشتر توجه خود را برای کمک رسانی به این افراد، بر گروه دوم گذاشته و کمی دقت کنی می بینی که کاملا موضوع شکل تجاری و بهره برداری سوء از این داستان، به خود گرفته است...
مغازه ها را می بینی که چقدر نمادهای آن ها را به فروش می رسانند؟ مهمانی ها و راه پیمایی ها و فروش بسیار این محصولات را می بینی؟ اینجاست که به نظر نمی رسد این فعالیت ها که افراط آن مشخص است با نیت مثبت و وجهه کمک رسانی به افراد نیازمند باشد.
و تاکید می کنم که بخصوص که بیشتر نمایشی از گروه دوم را در راس کار و معرض توجه قرار داده اند. همان گروهی که رفتار زشت و غیراخلاقی شان در تمام ادیان آسمانی حرام و غیرالهی و انسانی اعلام شده است.
همچنین اصل سبک پرداختن به این مسائل آن هم به این شدت، نوجوانان را به سمت اشتباه می کشاند. به محض اینکه گرایش عاطفی حتی در حد شدید به همجنس خود داشته باشند تصور می کنند که مبتلا به این وضعیت شده اند و از این دایره خارج نیستند و به سمت آنچه نباید کشیده می شوند. در حالیکه اکثر قریب به اتفاق این محبت ها حتی در حد شدید آن طبیعی است و فقط وجهه عاطفی دارد و با گذر سن فروکش می کند و به محبت متعادل نزدیک می شود.
احساس می کردم که ذهنش توانسته تفکیک کند. چون دیگر مخالفتی نکرد، کمی به فکر فرو رفته بود و گفت که او هم با این تفکیک موافق است.
این بحث بسته شد اما قلبم از این در رنج بود که حتی خانواده های عمیقا مومن و مذهبی باید بپذیرند که مدرسه قدرت دارد که کاملا ذهنیت فرزندانشان را متناسب با آنچه سیاستشان است جهت بدهد، کنترل یا هدایت کند و این داستان در کشورهای غربی کاملا اجتناب ناپذیر است. مگر مدارس اسلامی.
اما بحث به اینجا ختم نشد، اتفاق ناراحت کننده بعدی زمانی رخ داد که موضوع دیگری به میان کشیده شد...
ادامه دارد...