گروهی از خارج رفتهها با هدف یا آرزوی رفاه بیشتر مهاجرت میکنند. یعنی یک هدف شخصی. از این گروه برخی موفق میشوند، برخی هم موفق نمیشوند و یک زندگی حداقلی را در خارج از کشور و گاهی با تحمل سختی بیشتر میگذرانند. برخی هم پس از مدتی و پساندازی بر میگردند چون رفاهی که دنبالش هستند را ترجیح میدهند در وطن خود کنار خانواده خود بسازند. همچنان اهداف شخصی است و هرجا شرایط مادی و روحی شخصیشان مساعد شود را انتخاب میکنند.
اما گروهی از خارج رفتهها به تنها چیزی که فکر نکردهاند رفاه بیشتر است. حتی برخی در کشور خود رفاه بیشتری داشتند و آن را با یک نیت و هدف و آرزوی غیرفردی، رها کردند و رفتند...
از این گروه برخی با هدف کسب دانش و آوردن آن به کشور خود مهاجرت کردند. یا تلاش کردند شخصیتی بدرد بخور شوند از کنار سیرو فی الارض و تجربههای زیسته، تا بتوانند در سرزمین خود شخصی پختهتر و موثرتر شوند، لذا سختیهای غربت را به جان خریدند و پس از مدتی هرچند در خارج به ثبات و آرامش خوبی رسیده باشند، باز هم در وقت و زمان خودش آنجا را رها کردند و به وطن خود که شاید در تلاطم هم بوده باشد بازگشتند. چون از اول دنبال آرامش و رفاه بیشتر نبودند که آنجا را هدف ماندن قرار دهند...
پیش فرض بسیاری، درباره عموم افرادی که مهاجرت میکنند یا برای مدت معینی از کشور خارج میشوند این است که همه به دنبال اهداف شخصی که عموما رفاه مادی است رفتهاند، لذا وقتی فرد با اعتقاد و بر مبنای فکری و تصمیمی میگوید: میخواهم برگردم، با تعجب و نگرانی میگویند؟ چرا؟ مگر عقلت کم شده است؟!
این افراد دنیا را فقط از زاویه دید خود میبینند. فلسفه زندگی و هدف خلقت در ذهنشان خلاصه شده در خور و خواب و پوشاک بهتر. اما اینطور نیست...
رفاه با حس آسایش فرق میکند و ممکن است یکی در رفاه باشد اما آسایش روح و روان را هرگز تجربه نکند و یکی منهای رفاه، غرق در آسایش نیتها و تلاشهای توام با رنج خود باشد.
پس پیش از نصیحت افراد از دغدغه رفتن و یا بازگشتشان جویا شوید، یا فلسفه تصمیمشان را بپرسید. بسیاری از پیشفرضهای ما غلط است.
شهید دکتری مصطفی چمران به آمریکا رفت برای کسب علم بیشتر، سختیهای زیادی متحمل شد و ادامه داد تا به ثبات خوبی رسید، اما در بحران لبنان، همه چیز را رها کرد و به آنان پیوست و بعد از انقلاب اسلامی ایران که همه چیز ثبات خود را از دست داده بود به ایران بازگشت و در سختترین شغلها و در معرض پرحاشیهترین کارها و تلاشها و رنجها خود را قرار داد و در نهایت به نثار جان هم رسید.
این مهم است که دنیا را فقط از شیشه عینک خود نبینیم...
برای انسانهایی رسالت و مأموریت حضورشان در این دنیا، خانه و ویلای کنار دریا و ماشین خاص و شغل و درآمد با ثبات و بی حاشیه نیست، برخی زندگی را «عقیده بر حق و جهاد در راه آن» میبینند. اگر این جهاد در شرق و غرب عالم باشد برایشان فرق نمیکند.
این الگو فقط در ادیان آسمانی دیده میشود که تعالی و نجات بشریت هدف و آرمان باشد که برای تحققش حتی ثبات و آرامش خود و خانوادهات را بهم بزنی، زندگی هدفمند ولو در سختی را به زندگی بیهدف ولو در رفاه ترجیح دهی و به آرمانی و ارزشی فراتر از رفاه مادی و دنیایی بیندیشی...
مانند انبیا و اولیا
مانند معصومین شیعه
مانند رزمندگان اسلام
مانند آن خارج رفتههایی که وضعیت زندگیشان کم از جهاد در راه خدا نیست...